ظاهر هویدا از نگاه یک شنونده یا مخاطب هنر:

ظاهر هویدا از نگاه یک شنونده یا مخاطب هنر:

عصمت عزیزی

در مورد ظاهرهویدا همه گفتند و من نه گفتم تا نگویند که تو چی کاره؛ هنرمند، منتقد، نخبه، نویسنده و شاعر؟ چی کاره که در مورد هنرمندی با این بزرگی حق چیزی گفتن داشته باشی.
اما همیشه ضربهٔ تیؤریهای هنر برای هنر، هنر برای مردم و رابطه هنرمند و مخاطب که در کتابها خوانده بودم، تکانم میداد. با خود گفتم که اگر از جمع ملیونها مخاطب هنر هستم و رابطهٔ هنرمند و مخاطب یکی از مهم‌ترین الزامات در تداوم هنر است، پس چرا حق نداشته باشم تا نظرم در مورد هنر و هنرمند را بیان کنم. بنابرآن برای آنکه نخبگان و هنرمندان مشهور را عصبانی نسازم از جایگاه یک مخاطبِ هنر، این مختصر را مینویسم و ادعائی غیر این ندارم.
با ظاهرهویدا هیچ رابطهٔ مستقیمی نداشتم. فقط با چند سال تفاوت سنی هر دو از یک نسل میآئیم. من در شمال افغانستان و او در پایتخت بود. اما او را دوست داشتم. در نوجوانی از زمانی که «بشنو از نی»، «دوستت دارم برده ی دل من» و «ای مو طلائی» را خوانده بود تا بزرگی و حتا امروز تمام آهنگ هایش را همین که می شنیدم و می شنوم، خاموشانه با او در خواب و بیداری زمزمه می کنم. پس ظاهر هویدا را بسیار میشناختم. چون اینگونه با او زیسته بودم.
زنده یاد از راه دور اما بسیار نزدیک یعنی«احساس» که یکی از عناصر هنر و رشتهٔ ارتباطی هنرمند و مخاطب است، احساس هنری منِ مخاطب را پرورش داده بود. از صدایش لذت برده بودم و میبرم، از شخصیت و افکارش آموخته بودم. تئوری تعهد هنری یا هنر متعهد را که در کتابها خوانده بودم اولین بار با شخصیت هنری او برایم تجسم یافته بود. پس تئوری های هنر برای هنر، هنر برای مردم و رسالت هنر و هنرمند را او برایم عملاً نشان داده بود.
چرا هویدا ده سال پس از مرگش باز مطرح شد؟
به گمان من که حق او ادا نه شده بود. گردش زمان آن ستاره درخشان هنر را دوباره روشنتر نمایان ساخت. خوب شد که در وقت حیاتش به جز از یکی دو مصاحبه کوتاهِ متعارف در مورد او بسیار زیاد نه گفته و نه نوشته بودند. وگرنه فرق او، هنر فروشان، شهرت طلبان و پوپولیستان نمی شد. فکر می کنم که این داورِ زمان است که او را دوباره مطرح نمود. گفته معروف که«مشک آن است که خود بوید نه آنچه که عطار گوید».
از موشگافی ها و کنایه ها و طنزهای کوبنده اش، فقط چند تا نکته حساس را از فیلم مستند با هارون یوسفی که بالاخره از قید آزاد و با سانسور منتشر شد، انتخاب و ذکر میکنم. درک پیام های مستتر در واژه ها و جملات طنزآلود هویدا را خوانندگان حساس و نکته سنج درخواهند یافت.
او مثلاً گفت:
[ -بیست نفر پیشروی ما کشته می شد از ای گوش تا ای گوش کسی خبر نمی شد. به خاطریکه نگویند مگر ما جاسوس هستیم که چیزی بگوئیم؟-هنرمند چرا باید بت باشد-آلمان هشتادملیون نفوس و یکصد و بیست ملیون جاسوس دارد-مردم نظام را می پذیرند ولی مهم این است که نظام با مردم رفاقت داشته باشد-هنگام خرید ترکاری -شما استعداد زیاد (در حمل خریطه ها) دارید-همه جا دکان رنگ است- با دیدن لباس پر رنگ هارون یوسفی فوراً سکوت – در مورد سال توقیف یکی از آهنگ هایش گفت-پشت سنه اش نه گرد-آموزه های زندگی در تبعید-نه گرفتن نام آن هنر مند جوان که گفت -ای کهنه ‌پیخ ها چه وقت مکروفون را به ما می دهند- و…]
پشت هر کدام این جملات کوتاه دنیائی راز و سخن نهفته است که منِ مخاطب در پی تبصره از دید خود در مورد آنها نیستم، تا نخبگان و منتقدان را عصبانی نسازم.
شناخت منِ مخاطب از او:
او هنر را مانند خلقی-پرچمی ها و دولت شوروی آن زمان ایدیولوژیک نمی دید ولی سیاسی-رسالتمند و با مسؤلیت اجتماعی می دید. با دربار و حکومت شدیداً ناسازگار بود. اندیشه چپی داشت ولی عضو حزب و حکومت دست نشانده شوروی نه شد. بی جهت نبود که تحصیلش را در شوروی ناتمام ماند، سفیر فرهنگی، رئیس و کارمند بالارتبه دولتی نه شد. قوم و تبار و قبیله گرا و نژادپرست نه بود. نه مرثیه برای کسی خواند، نه با دهل و سرنا مردم را به اطاعت از دولت ناکارآمد و دست نشانده طلبید و نه از رهزنان و مرتجعین مسلمان قهرمان ملی ساخت. اما او با سلاح هنرش منتقد شجاع و بی رحم سیاست بود و تا آخر چنان ماند.
با همه هنرمندان رفاقت هنری داشت نه رقابت هنری. انتخاب بهترین اشعار شاعرانی نام آوری چون واصف باختری، ضیا قاریزاده، کارو، شفیعی کدکنی، رهی معیری، رازق فانی، سیاووش کسرائی، فرخی یزدی، فولکلور(مردمی)و حتا شاه شجاع و ساختن آهنگهای ناب متناسب به آن ها نشان سطح بالای استعداد، درک و تفکر او را از هنر درخشندگی بیشتر بخشید و جایش را در فرهنگ و هنر از دیگران جدا ساخت.
خاطره من مخاطب هنر از هنرمند مورد علاقه ام:
بالاخره ظاهر هویدای زنده یاد را که آرزوی دیدنش را داشتم از نزدیک دیدم. سال ۱۳۶۸ خورشیدی تازه از زندان پلچرخی-زندانی سیاسی چپی ضد تجاوز نظامی شوروی بودم-رها و رأساً به عسکری سوق شدم. چون سند ضابط احتیاط را داشتم و تلاشی بازار و کوچه غرضم نداشت، از عسکری دوبارهٔ جبری گریختم. با مشکلات شدید مالی درگیر بودم. به کمک یک رفیق و هم صنفی دوره تحصیلم کارمند بی رتبه، بی سجل و بی سوانح یک مؤسسه(تصدی کلیمد) شدم.
یک روز که مشغول کار بودم سر و صدا و غالمغال در دهلیز توجه همه را جلب کرد. مثل همه به دهلیز برآمدم، دیدم ظاهر هویدا بسیار عصبانی با انگشت به طرف دفتر رئیس(همان دوست من)اشاره نموده و فریاد می زد که مه خو تاجر نیستم، فقط نان و روزی خوده از فروش محصول شما پیدا میکنم! دو ساعت دمِ دروازه فابریکه ایستاده ماندم کسی مره داخل شدن اجازه نمی داد. رئیس از اطاق خود، من و همه کارمندان از دفاتر خود برآمدیم.
رئیس او را بغل کرد و گفت هویدا صاحب مه مشکل تانه حل می کنم. رئیس که غیر حزبی و دوست شخصی ام بود، از ذوق هنری و علاقه ام به موسیقی خبر داشت. خواست تا ظاهر هویدا را به دفتر خود ببرم و کارهایش را زودتر انجام بدهم. من هم چنین روزی که او را از نزدیک ببینم، آرزو می کردم با دیدن هویدا به وجد آمده بودم.
همان لحظه فریاد هویدا در دهلیز فابریکه انعکاس فریاد خانواده های صدها روشنفکر، هنرمند، نویسنده، شاعر، معلم و دانشمندی در ذهنم بود که گروه گروه در تپه های پلچرخی تیرباران شده بودند. زنده یاد را با افتخار به دفتر خود بردم. با نوشابه و شیرینی و نان چاشت مهمان خود ساختم تا آرام گرفت و من به آرزوی هم صحبتی با او رسیدم.
این زمانِ حکومت نجیبِ خاد بود و رژیم به پاهای اخوانیها سر می سائید تا نیرو های متجاوز شوروی را با امنیت از سرحد حیرتان گذر بدهد. ظاهر هویدا در مکروریان سوم دکان خوراکه فروشی داشت. بعد از دیدار در دفتر، چند بار به دیدنش رفتم. با خوشروئی از من پذیرائی و نوشابه تعارف میکرد. مشتاق شنیدن سخنان اندیشمندانه و هنرمندانه او بودم و او با شکسته نفسی و تواضع طبیعی میگفت خوشحال از آشنائی با من مخاطب هنرشناس بود.
دریغ آشنائی مستقیم ما که با همکاری اداری شروع و با اتکا به پیشینه هنر و ذوق موسیقی به رابطه هنری تبدیل شده بود، دیر نپائید. از هم جدا و از دو راه مختلف شرق و شمال، او از طریق هندوستان و من از راه تاجکستان فرار و سر انجام محکوم به زندگی و تبعید در آلمان و هالند شدیم. من که عادت یدک ساختن خود به دنبال هنرمندان و شخصیت های مشهور را ندارم، جرئت نکردم برایش زنگ بزنم و یا به دیدنش بروم. اما یقین داشتم که اگر سراغش میرفتم، مثل دکان خوراکه فروشی، در خانه اش با خوشروئی پذیرائی میشدم. یادش را گرامی و خاطره اش را همیشه با خود خواهم داشت.
عصمت عزیزی
۳۰ مارچ روتردام

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.