آسیب‌شناسی جنبش‌های مستقل طبقه کارگر

آسیب‌شناسی جنبش‌های مستقل طبقه کارگر

 

 

موضوع مورد بحث به تحلیل کشیدن ماهیت طبقاتی متفاوت و متضاد جنبش‌های بورژوا ـ دموکراتیک با جنبش‌های مستقل طبقه کارگر است. موضوع بسیار مهم که نه تنها مرتبط به گذشته، بلکه کلید حل بن‌بست موجود در جنبش‌های مترقی اجتماعی کنونی است. جنبش‌های بورژوا ـ دموکراتیک با هر پسوند و پیشوندی که باشند، در ماهیت خود بورژوایی و تامین‌کننده منافع طبقه مربوط به خویش هستند. حال اگر رقابت و تضاد منافع جهانی کشورهای سرمایه‌داری را – تضاد و تقابل زاده شیوه تولید سرمایداری است – در نظر گیریم، جنبش‌های بورژوا ـ دموکراتیک تامین‌کننده منافع بورژوازی خودی زیر نام بورژوازی ملی و مترقی است.

جنبش بورژوا ـ دموکراتیک، زاده شرایطی است که بورژوازی تازه از بطن نظام فیودالی برخاسته و هنوز تضاد و تقابلش با بازمانده‌های نظام مضحمل شده فیودالی ادامه دارد و در این مبارزه ناچار است کارگران این قشر نوظهور را به جنبش درآورد.

 نقش کارگران در جنبش بورژوا ـ دموکراتیک گویای این واقعیت بوده که هنوز این قشر اجتماعی به بلوغ نرسیده و در طفولیت قرار دارد و به مثابه یک طبقه اجتماعی عرض اندام نکرده تا بتواند جنبش مستقل طبقاتی خود را راه اندازد. بقایش به بقای مادر نهفته است و ناچار برای بقای خویش از منافع مادر (بورژوازی) دفاع کند. «در این دوره کارگران علیه دشمن خود مبارزه نمی‌کنند، بلکه علیه دشمنان دشمن خود مبارزه می‌کنند.»(۱)

اما برای بررسی جنبش‌های کارگری افغانستان باید سیر تحولات اقتصادی را در نظر گرفت که مناسبات طبقاتی را رقم می‌زند. طبقه کارگر زاده شیوه تولید سرمایه‌داری است، نه زاده شیوه تولید عقب‌مانده فیودالی. فقر و عقب‌مانده‌گی خصوصیات شیوه تولید آسیایی فیودالی، عامل ایجاد جنبش طبقه کارگر نمی‌شود؛ در اصل اعمار پروژه‌های زیربنایی که روبنای اجتماعی را هم‌پای خود دگرگون کرد، موجب شکل‌گیری طبقه کارگر در افغانستان شد. فقر اقتصادی، فقر فرهنگی و فقر مرکب به دنبال دارد. فقر هیچ‌گاه عامل تکامل نمی‌شود. شورش فقرا و گرسنه‌گان جز چور و چپاول و تخریب چیز دیگری در پی ندارد. منشأ این شورش‌ها، عقب‌مانده‌گی است.

تحلیل از ماهیت طبقاتی جامعه براساس آموزه‌های مارکس

سرمایه همان کار مادیت‌یافته کارگر است که از مالک خود بیگانه شده و در نزد سرمایه‌دار تراکم یافته است. آن‌چه بر کارگر مسلط شده و کارگر را در بند برده‌گی و مزدوری کشیده استثمار می‌کند، کار مادیت‌یافته کارگر نزد سرمایه‌دار است.

انعکاس این عنصر مادی در جامعه بشری یعنی روبنای اجتماعی، استوار بر زیربنای اقتصادی مناسبات طبقاتی را رقم می‌زند. شیوه تولید سرمایه‌داری بر‌پایه تولید کالا استوار است. هر آن‌چه جهت تبادله تهیه و تولید شود، کالا محسوب می‌شود. شیوه تولید سرمایه‌داری به سه پیش‌‌شرط و پیش‌زمینه نیاز دارد. انباشت اولیه، تراکم سرمایه، تولید نیروی کار مزدی، این زنجیره‌ با هم متصل ابعاد وسیع و گسترده دارد. زایمان دردآور خون‌بار است که بدون آن نه سرمایه‌داری پدید می‌آید و نه تداوم می‌یابد.

پروسه‌ انباشت اولیه و تراکم سرمایه

سلب مالکیت از مخالفان سیاسی، سرکوب شورش‌های منطقه‌ای، برده‌گی کشیدن و برده‌گی‌فروشی، وضع مالیه ظالمانه و ده‌ها عملکرد دیگر استبدادی امیر عبدالرحمن سبب شد تا انباشت اولیه صورت گیرد و نیروی کار از قید تملک آزاد شود. از آن‌جا که این انباشت در روند تولید و دوران شامل نشد و در خزینه امیر راکد ماند، نتوانست سیمای طبقاتی جامعه را تغییر دهد.

 تمام ریفورم، اصلاحات و بازسازی دوره امیر حبیب‌الله و شاه امان‌الله نیز از همان انباشت اولیه متراکم در خزانه امیر عبدالرحمن صورت گرفت، اما به تنهایی کافی نبود و زایمان دردآور خون‌بار تداوم نیافت. سرمایه‌داری با غارت و خون به وجود می‌آید، نه با تمنیات نیک. اروپای متمدن این زایمان دردآور را بسیار خون‌بارتر از افغانستان پشت سر گذاشته است.

الگوی حکومت خانواده‌گی نادر و برادران، نیز عملکرد عبدالرحمن بود و افزون بر آن، این خانواده در «غداری» و «جلادی» شهره بود‌. چنین بود که انباشت اولیه در خزانه شاهی، نزد افراد خانواده سلطنتی، درباریان مقتدر، تاجران بزرگ، سود‌خواران و مالکان بزرگ صورت گرفت. در نتیجه دهقانان کم‌زمین، معامله‌گران خرده‌پا، کسبه‌کاران روستا، مال‌داران کوچک و متوسط از قید تملک آزاد شدند و تمام این افراد به نیروی کار مبدل گردیدند و چنین شد که این نیروها به شهرها سرازیر گشتند.

افغانستان به مثابه محدوده کوچکی از جهان بزرگ، از تعاملات جهانی تاثیر‌پذیر است. قرن بیست عصر امپریالیزم، عصر انحصار – عصر صدور سرمایه است. سرمایه مالی بر صنایع مسلط شده و صدور سرمایه بر صدور کالا تقدم یافته است. سرمایه مالی (پول) خود به مثابه یک کالای معیاری قابل تبادله با حجم کوچک صادر می‌شود. از طریق صدور سرمایه از کشورهای متروپول به کشورهای رشد نیافته و رشد یافته، استثمار با استعمار مدرن هم‌آغوش می‌شود. ربودن ارزش اضافی از کار مادیت‌یافته کارگران این کشورها جهت به دست آوردن سود فوق، در دستور روز قرار گرفته و تطمیع کارگران کشورهای امپریالیستی و پرورش قشر اشرافیت کارگری در میان طبقه کارگر این کشورها چیزی دیگر نیست مگر به منظور در انزوا قرار دادن طبقه کارگر کشورهای پیرامونی وابسته و آن هم در اثر مبارزات طبقه کارگر کشورهای سرمایه‌داری.

 مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی مرزها را درنوردیده دو جنگ جهانی – جهت تقسیم و تقسیم مجدد جهان – کشورهای رشد نیافته و کم‌تر رشد یافته را به اقمار کشورهای امپریالیستی مبدل کرده که ناچارند در مدار کشورهای امپریالیستی سیر کنند.

 تغییر و دگرگونی افغانستان به مثابه یک کشور پیرامونی به سمت یک حرکت مقطعی و موقتی نبوده، بلکه یک پروسه را در بر گرفته است. زایش شیوه تولید سرمایه‌داری از بطن نظام فیودالی قبل از خروج بریتانیا از شبه‌قاره هند در دوره سلطنت محمد‌نادر شاه و صدارت محمد‌هاشم خان در سال ۱۹۳۴ میلادی برابر با ۱۳۱۳ هجری خورشیدی، با ایجاد بانک ملی به شیوه انحصاری آغاز شد: «عده سرمایه‌دار و تجار افغانستان که در وقت نادرشاه ماهیت اصلی خود را آشکار کرده بود، با گرفتن امتیاز انحصار تجارت و تشکیل شرکت‌ها و بانک‌ها در پهلوی دولت ارتجاعی و سیاست استعماری در سیاست و قدرت دولت شریک و رفیق جانی حکومت گردید.»(۲) برای تایید چنین ادعا، می‌توان به جمله‌‌ای از زنده‌یاد صدیق فرهنگ رجوع کرد: «با تاسیس بانک ملی و شرکت‌های وابسته به آن قشر سرمایه‌دار عصری که در اصطلاح غرب بورژوازی نامیده می‌شود، در جامعه افغانستان ظهور نمود.»(۳)

با خروج انگلستان از شبه‌قاره هند در سال ۱۹۴۷ میلادی برابر با ۱۳۲۶ هجری خورشیدی که افغانستان از قیمومیت آن امپراطوری نجات یافت، زمینه صدور سرمایه از کشورهای متروپول به افغانستان میسر شد. دو قرضه بانک واردات و صادرات ایالات متحده امریکا که اولی مبلغ بیست‌و‌یک میلیون و دومی مبلغ یک میلیون و هشت‌صد و پنجاه هزار دالر جهت اعمار پروژه هلمند (بند آب‌گردان دهله و کجکی) در دوره صدارت شاه‌محمود خان، سر‌آغاز روند صدور سرمایه به افغانستان بود. بعد هم قرضه دیگری جهت اعمار سرک کابل ـ قندهار که کار آن توسط یک شرکت امریکایی انجام شد.

اولین قرضه شوروی به افغانستان مبلغ صد میلیون دالر بود که دام بزرگ فراروی افغانستان گسترد. در دوره ده‌ساله صدارت سردار محمد‌داوود روند وابسته‌گی به شوروی ابعاد وسیع به خود گرفت، به طور چشم‌گیری افزایش یافت و تمام تار‌و‌پود جامعه و شریان‌های حیاتی افغانستان را در چنبره شوروی قرار داد.

آن‌چه فاجعه آفرید، نقشه‌برداری از نقاط سوق‌الجیشی، مراکز نظامی و انبارهای مهمات بود و از سوی دیگر تحصیلات صاحب‌منصبان و نظامیان اردوی افغانستان در شوروی و هم‌چنان حضور مشاوران نظامی شوروی در اردوی افغانستان.

استثمار کارگاران افغان در شرکت نفت و گاز شبرغان که در انحصار شوروی قرار داشت، آن‌قدر شدید بود که در ماه‌های اپریل و می سال ۱۹۶۸ میلادی برابر با ۱۳۴۷ هجری خورشیدی موجب اعتصاب و راه‌پیمایی کارگران شرکت نفت و گاز شبرغان به جانب کابل شد. آن‌ها در مسیر راه کارگران از سوی شرکت کود و برق مزار که آن هم در انحصار شوروی بود و دیگر کارگران، پشتی‌بانی شدند. در مسیر پلخمری کارگران نساجی و فابریکه سمنت غوری و معادن سمنت و زغال‌سنگ پلخمری نیز به آن‌ها پیوستند. در قندوز کارگران سپین‌زر، در بغلان کارگران شرکت قند، در کابل کارگران تمام مراکز تولیدی و در جلال‌آباد کارگران به حمایت آن‌ها تظاهرات بزرگی راه انداختند. کارگران فابریکه جنگلک به پیش‌واز آن‌ها حرکت کردند که در سر کوتل خیرخانه از طرف پولیس و قوای نظامی مجبور به برگشت شدند. کارگران شرکت نفت و گاز با کارگران دیگر از سالنگ به اجبار برگشتانده شدند. چند روز بعد دست‌گیری‌های گسترده آغاز شد. پولیس به تاریخ ۲۳ جوزای سال ۱۳۴۷ بر کارگران فابریکه جنگلک حمله و تعدادی از کارگران را به خاک و خون کشیده و تعدادی دیگر را زندانی کرد. هم‌چنان جریان «شعله جاوید» در حمایت از کارگران فابریکه جنگلک تظاهرات کرد که در نتیجه حکومت وقت برخی از اعضای این جریان را زندانی و فعالیت نشریه‌شان را متوقف ساخت.

بعد از پایان صدارت خانواده‌گی ده‌ساله اختناق‌آمیز و رکود سیاسی سردار محمد‌داوود، با آغاز صدارت غیر‌خانواده‌گی دکتور محمد‌یوسف خان و به طور خاص بعد از توشیح قانون اساسی ۹ میزان ۱۳۴۳ هجری خورشیدی در حالی که قانون احزاب تصویب نشده بود، حزب دموکراتیک خلق به تاریخ ۱۱ جدی همان سال جهت تامین منافع استثماری و استعماری طویل‌المدت شوروی ایجاد شد. البته شاخه ببرک کارمل این حزب در دوره اختناق و رکود سیاسی سردار محمد‌داوود نیز فعالیت علنی داشت. اما از آن‌جا که موضوع مورد بحث جنبش‌های بورژوا ـ دموکراتیک و جنبش مستقل طبقه کارگر افغانستان است، این حزب نسبت تامین منافع استعماری شوروی و هم‌چنان جنایات ضد بشری در ردیف جنبش‌های بورژوا ـ دموکراتیک به حساب نمی‌آید و در این مبحث جا ندارد.

 جنبش بورژوا ـ دموکراتیک نوین

 در اواخر سال ۱۳۴۳ هجری خورشیدی اثری چند از ماوو تسه دون و دیگر ایدیولوگ‌های جنبش دموکراتیک نوین چین وارد افغانستان شد. با مطالعه این آثار از سوی جوانان تحصیل‌کرده و نیمه‌باسواد مربوط به اقشار پایین و متوسط جامعه، جوانان خون‌گرم و دارای تفکرات روشن‌فکری خرده‌بورژوایی و تفکرات ناسیونالیستی با تاثیر‌پذیری از اندیشه ماوو، جنبش دموکراتیک نوین در بطن جامعه شکل گرفت. به تاریخ ۱۳ میزان سال ۱۳۴۴ هجری خورشیدی سازمان جوانان مترقی به ابتکار یازده‌ تن از نخبه‌گان جامعه به فعالیت مخفی آغاز کرد. سازمان مذکور فعالیت کاملاً مخفی داشت و کم‌تر کسی در جنبش دموکراتیک نوین از وجود آن مطلع بود. سازمان جوانان مترقی آن‌طور که از نوشته‌های رهبری آن استنباط می‌شود، ترکیب ناهمگونی داشت که موجب شد این سازمان هیچ‌وقت به یک دید واحد دست نیابد و هیچ‌گاه نتواند جنبش عظیم شکل گرفته در جامعه را در یک تشکل فراگیر بسیج کند.

نشریه شعله جاوید هم مدت سه سال پس از ایجاد این سازمان به دست نشر سپرده شد که با استقبال زیاد مواجه گشت. سازمان جوانان مترقی افتخارات بس بزرگی هم دارد. این، آتشی افروخت در خرمن ریونیزم، اما آن‌چه مورد نظر در این مبحث است، تحلیل ماهیت طبقاتی جنبش دموکراتیک نوین است که در تقابل با ماهیت جنبش مستقل طبقه کارگر قرار دارد. سازمان جوانان مترقی ماهیت طبقاتی افغانستان را نیمه‌فیودالی و نیمه‌سرمایه‌داری به تحلیل می‌کشید. این تحلیل دگم و غیر‌مستقل یک تحلیل درست از اوضاع افغانستان نبود. ۳۱ سال قبل از ایجاد سازمان جوانان مترقی، بورژوازیی در افغانستان زاده شده بود، آن هم با خصوصیات انحصاری که توسط این سازمان نادیده انگاشته شد.

طبیعی است که هر ساختار اجتماعی از بطن مناسبات ماقبل خود برخاسته و بعضی از خصوصیات آن را به ارث برده و تا مدت‌ها آن را به همراه خواهد داشت. جوامع طبقاتی اطفال مادر‌خواری هستند که با بلعیدن مادر، به بلوغ می‌رسند. با بلوغ است که خود طفلی را می‌پرورانند تا روزی خود توسط او خورده شود. این همان قانون تضاد در جوامع طبقاتی است. اگر فیودالی طبقه حاکم باشد، هیچ صحبتی از بورژوازی به مثابه طبقه در میان نیست؛ چون اگر بورژوازی حاکم شود، فیودالی معدوم می‌شود و از طبقه متضاد فیودالی یعنی طبقه دهقان هم صحبتی در میان نخواهد بود. «هر دو قطب یک تضاد مانند مثبت و منفی همان اندازه از یک‌دیگر جداناپذیر‌ند که با یک‌دیگر در تناقض‌اند و علی‌رغم همه این‌ها با هم‌دیگر درآمیخته‌اند.»(۴)

جنبش‌های مستقل کارگری افغانستان چون بدون نقش تشکلات سیاسی بودند، اکثریت سیاسیون آن را خودجوش می‌خواندند و به آن اهمیتی نمی‌دادند؛ حتا تلاش‌هایی صورت می‌گرفت تا این جنبش‌ها را در قید رهبری تشکلات سیاسی خرده‌بورژوازی دربیاورند.

راه‌پیمایی‌ها، اعتراض‌ها و اعتصاب‌هایی که میان سال‌های ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ توسط کارگران فابریکه حجاری و نجاری، فابریکه جنگلک، سیلوی مرکز، نساجی بگرامی، کارگران شرکت نفت و گاز شبرغان، کود و برق مزار، نساجی گل‌بهار، نساجی پلخمری، سمنت غوری، معدن سمنت، معدن زغال‌سنگ پلخمری، شرکت قند بغلان و شرکت سپین‌زر کندز همه جنبش‌های مستقل طبقه کارگری بودند.

بعد از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ مذهب‌زده‌گی، پوپولیزم – ناسیونالیزم و انواع اپورتونیزم مزمن دامن‌گیر جنبش بورژوا ـ دموکراتیک شد. طرح ایجاد برنامه جمهوری اسلامی جبهه متحد با عناصر مذهبی و بنیادگرا، متاسفانه قربانیان بی‌شماری از جنبش مذکور و جامعه گرفت.

سرچشمه‌ها:

  • مانیفیست حزب کمونیست، مبحث بروژواها و پرولترها، کارل مارکس و فریدریش انگلس.

  • افغانستان در مسیر تاریخ، غلام‌محمد غبار، جلد ۲، فصل ۵، ص ۱۹۴٫

  • افغانستان در پنج قرن اخیر، میر‌محمد‌صدیق فرهنگ، سال ۱۳۹۴، ص ۶۴۴٫

  • انتی‌دورینگ، فریدریش انگلس، ص ۱۸

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.