افغانستان-و-جنبش-روشنفکری

افغانستان-و-جنبش-روشنفکری

یک نگاه اجمالی به تاریخ افغانستان و موضع جنبش روشنفکری

نویسنده سحر بهار
افغانستان کشور کوهستانی است در آسیای جنوبی. در شمال آن کشورهای تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان قراردارند که سرشار از منابع انرژی مثل گاز، برق، نفت و غیره میباشند. در جنوب و شرق آن دو کشور پاکستان و هند که نیازمند انرژی و مواد خاماند، قرار گرفته اند. در غرب آن ایران و در شمال شرق آن کشورچین واقع است. این موقعیت، برای افغانستان اهمیت جغرافیایی ویژه‌ی بخشیده است.
همچنان قابل یادآوری میدانیم که از موقعیت حساس این سرزمین ، میشود به حیث یک محوری که انتقال منابع انرژی چون گاز، نفت و غیره را ازآسیای میانه به جنوب آسیا تسهیل کند، استفاده شود. و یا در گذشته های بسیار دور که چهارراه ابریشم وجود داشت و زمینه ی خوب تجارت را بین هند، چین و افغانستان فراهم ساخته بود. اما متآسفانه این موضوع باعث شده که در طول تاریخ میهن عزیز ما به میدان رقابت‌های جهانی بدل شود ونگذارد تا مردم ما از آرامش و آسایش لازم برخوردار گردند.
حال مختصرآ میپردازیم به بررسی تاریخ افغانستان از گذشته های دور الی امروز.
اجداد ما که به نام آریایی ها مسمی بودند، در اوایل روسای قبایل بر آنها حکومت میکردند. اما به تدریج نظام پادشاهی را به وجود آوردند و شخصی به نام یما یا جمشید را به عنوان شاه برگزیدند. او پادشاه عادل و به زراعت توجه خاص داشت. جشن نوروز از یادگار های او است. به اساس تحلیل مورخ مشهور میرغلام محمد غبار، افغانستان از دو الی سه هزار سال قبل از میلاد، کشور توانگر و پرنفوس بود. صنایع دستی، مسکوکات، طب، نجوم، نساجی و فلزکاری داشت. در نصف اول هزار سال قبل از میلاد، زراعت و آبیاری با صنایع دستی و پیشه وری افغانستان در راه تکامل روان بود. باختریان که راه های وسطی ایران و هندوستان از آن میگذشت، از نظر اقتصادی در آسیای وسطی نقش عمده داشتند. در آن زمان در غرب و شمال غرب ایران ماد ها بودند که قادر به تاسیس دولت و قدرت سیاسی نگردیده بودند. در هندوستان نیز با آن که دولت های محلی تاسیس گردیده بود، ولی نتوانسته بودند یک دولت مرکزی سرتاسری را به وجود بیاورند. تا آن که سلطنت مکدرهه به میان آمد و جای همه را گرفت. ولی از آن نیز خطری برای افغانستان پیش نشد. گرچه الی قرن چهارم قبل از میلاد دوام نمود.
اما متآسفانه این وضعیت دوام نکرد. هجوم قوی سوارکار های چادر نشین آسیای مرکزی دولت باختری افغانستان را متزلزل ساخت. و از نظر سیاسی کشور ما ضعیف شده رفت. و به شاهزاده نشین های متعدد تقسیم گردید. از طرف دیگر در ایران اول دولت ماد بعد دولت هخامنشی فارس تاسیس گردید. کوروش هفتمین پادشاه سلسله هخامنشی با قدرت زیاد متوجه تسخیر باختریان ثروتمند گردید. هخامنشی ها از سال ۵۴۵ الی ۳۳۰ قبل از میلاد برافغانستان تسلط داشتند. در این زمان مرکزیت سیاسی افغانستان از بین رفته بود و ایرانی ها بالای افغانستان تسلط داشتند. بعد از آن که سکندر توسط بسوس والی بلخ کشته شد، افغانستان به دست چهار والی یونانی اداره میشد. تا این که از سال ۲۵۰ الی ۱۳۵ قبل از میلاد یونان باختری دولتی را در افغانستان بنا نهاد. البته قابل یادآوری میدانیم که در آن زمان میهن ما قربانی تضادی های داخلی بین کشور های یونان و ایران گردید.
از آن پس افغانستان همیشه یا در حالت تجزیه و انحطاط قرار داشت، ویا دولت هایی هم که ایجاد میشد، از جانب کشور های خارجی مثل چون دولت یونان باختری و دولت هخامنشی ایرانی حمایت میشد و به منافع آنها بود. و همان دول های ایجاد شده توسط کشور های خارجی نیز، زمانی که منافع آن کشور ها دیگر در میهن عزیز ما نمیبود، دو باره توسط خود شان از بین برده میشد. و کشور ما باز به طرف سیستم ملولک الطوایفی و یا در حالت و جنگ داخلی و تجزیه قرار میگرفت. که این سناریو به ده ها بار در تاریخ افغانستان بعد از سقوط حکومت های مرکزی قوی کیانیان، پیشدادیان و باختریان تکرار شده است. اما قابل یادآوری میدانیم که گرچه از لحاظ سیاسی کشور ما ضعیف میشد، اما از لحاظ فرهنگی و اجتماعی رو به رشد تدریجی بود، و پایه های برده داری به تدریج ضعیف شده میرفت و سیستم فیودالی در حال شکل گیری بود.
صرف سلسله های طاهریان ، صفاریان، غزنویان،سلجوقیان ،خوارزمشاهیان، هوتکیان، درانیان که مستقل بودند، و به اندازه توانایی و دانش شان خدماتی را برای کشور ما عرضه کردند، که هر کدام این سلسه ها بیشتر از ۳۰ سال الی ۱۵۰ سال نتوانستند دوام بیاوردند.
به عنوان مثال امیر شیرعلی خان که در سال های ۱۸۶۷ الی ۱۸۷۸ در رآس حکومت قرار داشت، اولین پادشاه افغانستان بود که تجدد و نوگرایی را در کشور به وجود آورد. طور مثال تعلیم و تربیه را برای اولین بار در چوکات معارف به شکل جدید آن به وجود آورد. دومکتب ساخت. یک مکتب نظامی و یک مکتب ملکی. که قبل از آن مکتب نبود و کسانی که باسواد بودند، به طور سنتی و در خانه درس خوانده بودند. موسیقی شرقی را تشویق و ایجاد نمود. نخستین چاپ خانه سنگی را در کابل ایجاد کرد، اولین جریده در زمان او به نام شمس النهار به چاپ میرسید. یک کابینه همه شمول ساخت که در آن همه اقوام وقبایل به اساس لیاقت شان وجود داشتند. و یک نفر از قوم خودش و یا قوم محمدزایی در آن نبود. در پیشرفت نظامی و ارضی توجه خاص نمود. که همه اینها نماد دموکراسی ابتدایی بورژوازی بود. در بین شاهان محمدزایی او اولین پادشاهی بود که هیچ معاهده ای را با کشور های خارجی امضا نکرد. اما متاسفانه با وجود همه کارنامه های این شاه وطنپرست، بعد از مرگ اش دیگران نتوانستند راهش را دوام دهند. طور مثال فرزند او یعقوب خان معاهده ننگین گندمک را با انگلیس ها امضا نمود. از آن پس پادشاهان دیگری که به قدرت آمدند، به خصوص عبدالرحمن خان که پادشاه بسیار ظالم و ضد ترقی و پیشرفت بود، گرچه حکومت مرکزی ساخت، اما آن دولت نیز ساخته انگلیس ها و به منافع آنها کار میکرد. که او و پسرش حبیب الله خان دو باره خواستند کشور را به طرف عقب ماندگی کهن ببرند. اما به خاطر تاثیرات کارکرد های امیرشیرعلی خان، که مایه الهام و امید برای مردم ما گردیده بود ، خوشبختانه نه انگلیس ها و نه پادشاهان بعدی آن گونه که میخواستند نتوانستند کشور ما را به عقب برگرداند.
بعد از حبیب الله خان پسرش شاه امان الله غازی در (۱۹۹۹-۱۹۲۹) به قدرت رسید که زمان حکومت او، به حیث یک دوره درخشان کشور یاد می‌شود. که استرداد استقلال کشور از انگلیس ها، برگزاری لویه جرگه و تصویب نخستین قانون اساسی، از میان رفتن برده داری، استقرار نظام شاهی مشروطه، اجباری شدن آموزش، آوردن اصلاح در نظام مالی، ممنوع شدن کار اجباری،‌ فرستادن شماری از دانشجویان به خارج کشور به منظور ادامه تحصیل، تأسیس نخستین کتابخانه عامه در کابل، افزایش چشمگیر روزنامه نگاری، ایجاد مکاتب پسرانه و دخترانه، مبارزه برای حقوق و آزادی زنان که شخص ملکه ثریا نماد زنان پیشرو کشور بود، و مانند این‌ها از مهمترین تحولات دوران زمامداری او خوانده می‌شوند. قابل یادآوری میدانیم که تحولات شاه امان الله غازی نیز الهام گرفته از دوره امیر شیرعلی خان بود به خصوص پیدایش و رشد جنبش مشروطه خواهان و انتشار جریده ها و روزنامه نگاری.
اما متآسفانه که دولت امانی نیز بعد از ده سال سقوط کرد و حبیب الله کلکانی به کمک انگلیس ها به قدرت رسید. او که یک شخص عامی و بیسواد بود، مکاتب را بست، زنان را خانه نشین ساخت و کشور را دو باره به عقب ماندگی کهن برد. که نه ماه پادشاهی کرد، بعد از آن انگلیس ها دولت دست نشانده خود را به رهبری نادرخان به وجود آوردند. نادرخان با آن که اداره و کنترول قوی بر کشور داشت، مکاتب و پوهنتون ها را باز کرد، اما یک دوره بسیار اختناقی بود که مردم نمیتوانستند آزادانه نظرات خود را بیان کنند، که همین سبب کشته شدن اش توسط عبدالخالق هزاره گردید.
بعد از آن پسرش ظاهرشاه که چهل سال پادشاهی کرد، گرچه امنیت را خوب تآمین نمود،‌ دولت مرکزی ای که از طرف پدرش به او به ارث مانده بود، توانست آن را خوب نگه دارد، تغییراتی که خودش آورد متفاوت تر از پدرش بود، که عبارت از ادی زنان رفع حجاب ، کبرا نورزایی اولین وزیر زن آن زمان بود، ایجاد دموکراسی نیم بند که باعث رشد جنبش های روشنفکری مردمی هم گردید. قابل یادآوری میدانیم که افغانستان در آن زمان از لحاظ اجتماعی و طبقاتی دارای یک سیستم نسبی درست و حساب شده بود. طور مثال اکثریت جامعه را دهقانان تشکیل میداد، یک اقلیت کوچک را ملاکین تشکیل میدادند، که عمدتآ قدرت دولتی و دهقانان در دست آنها بود. که طبقات مهم جامعه در آن زمان همان ملاکین و دهقانان بودند، اما در پهلوی آن بورژوازی کمپرادور، بورژوازی ملی و کارگران نیز تا حدی رشد یافتند.
اما با این همه از آنجایی که دست های خارجی به خصوص انگلیس ها و روس ها در کشور ما کار میکردند، و خود ظاهر شاه مثل پدرش نماینده و دست نشانده آنها بود، در طول چهل سال حکومت اش، او با آن که اصلاحات در کشور آورد، ولی هیچگاهی تغییرات و تحولات بنیادی که در کشور باعث رشد و شگوفایی اقتصادی واقعی گردد، نیاورد. افغانستان کماکان بزرگ ترین کشور وارداتی در جهان بود. او اگر قلبآ رشد افغانستان را میخواست، باید اول دست خارجی ها را از افغانستان کوتاه میکرد و استقلال افغانستان را به طور کامل میگرفت و بعد جدآ در رشد صنایع داخلی افغانستان و فابریکه ها توجه میکرد. و بورژوازی ملی را رشد و توسعه میداد که نکرد. و به هیچ صورت نمیگذاشت تا تولیدات خارجی جای تولیدات خود کشور ما را بگیرد. اما او باید به درجه اول مردم را در این راستا با خود همنوا و همصدا میکرد. که در زمینه کار بین مردم نیز هیچ اقدامی نکرد. و من فکر میکنم اگر ظاهرشاه به توسعه و ترقی افغانستان گام های جدی ای میبرداشت، امروز کشور ما به یقین چهره متفاوتی از خود به جهانیان نشان میداد. اگر به پای کشور های مترقی و متوسط جهان نمیتوانست برسد،لااقل نسبت به وضعیت کنونی به ده ها مرتبه بهتر میبود.
اما بعد از کودتای خونین ثور، آمدن مجاهدین، طالبان و چهل و سه سال جنگ که جز تباهی بربادی، خونریزی چیزی دیگری به بار نیاورد، بدیهی است کشور ما را تکان های شدید اجتماعی داد و بسیاری مناسبات را زیرو کرد. به خصوص مناسبات فیودالی طی پنجاه سال اخیر ضربه فراوان دیده است. از قدرت بلامنازع فیودال مثل سابق چیزی نمانده و جایش را مناسبات پولی گرفته است. از یک طرف فرار دهقان از منطقه ( یا به دلیل ناامنی یا بیکاری و فقر) و از طرف دیگر حاکم شدن مناسبات پولی در روابط بین دهقان و زمیندار و از جانب دیگر حاکمیت صرافان، تاجران و بورژواژی کمپرادور و تا حدودی صدور سرمایه کوچک در مناسبات اقتصادی، نقش رهبری کننده فیودال را لطمه بزرگی زده است. حالا مثل گذشته حرف اخیر را فیودال نمیزند. البته قابل یادآوری میدانیم که سرمایه در شرایط فعلی در افغانستان رشد کرده است ولی نه از طریق مناسبات سرمایه داری بلکه از طریق کمپرادور ها که فیصدی آن بسیار ناچیز است. (مثلآ در تمام افغانستان بین هزار الی دو هزار نفر.) لااقل نصف جامعه افغانستان را دهقان تشکیل میدهند که مالک عمده زمین ها تنها فیودال ها نیستند بلکه فیودال کمپرادور هم بخش مهم آن است.
این بود شرح تاریخ افغانستان از گذشته های دور الی امروز. حالا میاییم روی این موضوع که جنبش روشنفکری افغانستان باید چه سیاستی داشته باشد. البته قابل یادآوری میدانم که آنچه من مینویسم کاملآ نظر خودم است و از هیچ سازمان و یا حزبی نمایندگی نمیکنم.
به نظر من اولین اشتباه جنبش روشنفکری از ابتدا تا امروز این بوده که رهبران به جای این که تحلیل از شرایط خاص خود افغانستان و تاریخ آن داشته باشند، تیوری های آماده شده ای کشور هایی را که شرایط شان مشابه با کشور ما بوده اند، تطبیق کرده اند. که بعضی های شان درست بوده، ولی در بعضی موارد در کل به اشتباه رفته اند. که من فکر میکنم یکی از عوامل مهم سردرگمی جنبش در همین است. افغانستان متآسفانه با هیچ کشوری در دنیا قابل مقایسه نیست. حتی با ایران و پاکستان. و به دلیل موقعیت جیوپولوتیک یک حالت بسیار ویژه دارد. ما دیدیم و درک کردیم که همین موقعیت جغرافیایی کشور ما که همیشه مرز حایلی میان قدرت های منطقه و قدرت های جهانی بوده، باعث شد بزرگ ترین امپراتوری جهانی باختریان و کانون پنجم تمدن را از پا درآورد و هیچگاه دیگر به علت جنگ های متداوم و مداخلات همیشگی خارجی ها، نتوانست چنین امپراتوری ای را ایجاد کند.
میهن عزیزما تا اواخر قرن 18 برای دو قدرت بزرگ استعمارگر  وقت یعنی انگلستان و فرانسه به عنوان دروازه ورود به شبه قاره هند مطرح بود. در قرن 19 این کشور مرز حایلی بود میان دو قدرت روسیه و انگستان؛ در قرن 20 و با شروع جنگ سرد به میدان جنگ نیابتی آمریکا و شوروی وقت تبدیل شد و حالا در قرن 21 نیز کماکان میدانی برای رقابت کشورهای منطقه و جهان بویژه روسیه و آمریکا است.
یکی از مهمترین عواملی که شاه امان الله غازی با آن که از دل و جان میخواست سرزمین ما را نجات دهد، تا مردم اش به پیشرفت، ترقی و برابری به ملل جهانی برسند، هم این بود که او نیز بدون مطالعه و در نظر گرفتن تاریخ کشور و تحلیل شرایط زمان خودش، میهن ما را مقایسه کرد با مثلآ ترکیه و هند که از لحاظ دوره تاریخی و مناسبات اجتماعی شرایط مشابه با افغانستان را داشتند. در حالی که ترکیه الی قبل از جنگ های جهانی اول و دوم، بزرگ ترین امپراتور جهان در آن حاکمیت میکرد که به نام امپراتوری عثمانی یاد میشد. و مصطفی کمال اتاترک نیز آن را تبدیل کرد به یک ترکیه و سکیولر. و در هند هم شرایط بسیار متفاوت بود نسبت به افغانستان. هیچکدام این کشور ها مثل افغانستان در طول هزاران سال مرز حایل بین کشور های منطقه و جهانی نبودند که از آن به حیث میدان جنگ استفاده شود.
بنآ من فکر میکنم که نسل نو جنبش روشنفکری باید بعد از این شرایط خاص خود افغانستان را در نظر بگیرند و سیاست خود را مطابق آن تطبیق کنند. همچنان بزرگ ترین امری که باید جنبش روشنفکری در شرایط فعلی انجام دهد، این است که در زمینه بلند بردن سطح دانش علمی و سیاسی مردم افغانستان جدآ تلاش کند. زیرا هیچ کشور خارجی نمیتواند که مردم آگاه و بادانش را قربانی تضاد های خود و کشور دیگر نماید. و موضوع دوم این که من فکر میکنم تا زمانی که در سیاست خارجی یک تغییر نیاید، کشور ما هم مشکل است که به تغییر و تکامل برسد. بنآ این تیوری انقلاب و غیره که مثلآ در فرانسه و دیگر کشور ها تطبیق شده، فکر نکنم در افغانستان قابل تطبیق باشد. چون ما نمیدانیم آینده کشور چه میشود؟ آیا به طرف تجزیه و انحطاط میرود. و یاحالت به همین میماند ؟ به هر حال آگاهی دهی به مردم و باسواد ساختن آنها مهم ترین امری است که باید حلقات جنبش روشنفکری باید آن را در نظر بگیرند. و موضوع دیگری را که من میخواهم روی آن اشاره کنم این است که باید اعضای جنبش روشنفکری متحد شده و تمام اختلافات داخلی را بین خود حل نمایند و مبارزه نمایند بر ضد بنیادگرایی افراطی.
به هر حال چون هر چیز در دنیا قابل تغییر و تکامل است، مردم افغانستان نیز روزی خواهند توانست در سایه رفاه، آسایش و پیشرفت زندگی نمایند. شاید چندین صد سال را در بربگیرد، ولی به هر صورت بالاخره جامعه ما نیز تکامل میکند. چنانچه افغانستان در طول تاریخ علی الرغم همه مشکلات باز هم همیشه به شکل آهسته و بطی رشد نموده است. و جنبش روشنفکری اگر سیاست درست وضع کند، میتواند یک الگوی خوب برای نسل های آینده کشور باشد.
به امید یک افغانستان شگوفان، صلح آمیز و مترقی

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.