جهان کوچکتر میشود و گستره و عمق تنشها و تعارضهای قوای نظامی و خشونتآمیز روندی فزایندهتر میگیرد. از سویی، اقتصاد سرمایهداری جهانی بیش از هر زمانی درهم تنیده و در وابستگی متقابل بهسر میبرد. پویش و محرکهای اصلیِ تحرک بیوقفهی سرمایه در سرتاسر جهان برای دستیابی به ارزش اضافی و بیشینهسازی انباشت سرمایه، اقتصادهای ملی و منطقهای را بهشدت در هم ادغام کرده و به شکل بسیار پیچیدهای بههم وابسته کرده است، بهنحوی که پیامدهای بروز بحرانها در هر جغرافیای سیاسی و یا منطقهای و قارهای کموبیش در مقیاس جهانی بازتاب مییابد و اقتصاد سرمایهداری جهانی را در معرض بیثباتی و بحرانهای کشندهای قرار میدهد. این روند همچنان تشدید و استمرار خواهد یافت. برای مثال، روابط اقتصادی فشرده و وابستگی شدید اقتصادیِ کشورهای اتحادیهی اروپا به روسیه (بهویژه در حوزهی واردات گاز و نفت)، قدرت مانور کشورهای اصلی اروپایی برای مقابله با اقدامات نظامی روسیه را محدود ساخته است. جنگ و رویارویِ مستقیم نظامی یا اعمال تحریمهای سهمگینِ اقتصادی علیه روسیه، همزمان بحرانهای موجود در اروپا را تشدید و موقعیتشان را هرچهبیشتر متزلزل خواهد کرد. و نیز وابستگیشان به ایالات متحده را تقویت و تشدید خواهد کرد.
فاکتور دیگری که میتواند در سیر این تحولات برجسته شود، تشدید صفبندیهای بینادولتی در مقیاس جهانی و منطقهای است. اینکه آمریکا و قدرتهای اروپایی تاکنون مستقماً وارد جنگ در اوکراین علیه روسیه نشدند و صرفاً به سرازیرکردن تسلیحات جنگی اکتفا کرده و عملاً دولت اوکراین را در این جنگ «تنها» گذاشتهاند، میتواند این پیام را نیز با خود به همراه داشته باشد، که اگر کشورهایی که عضو ناتو نیستند، بخواهند از «شرّ» تهاجم نظامی و توسعهطلبی بلوک روسیه و چین در امان بمانند، پیوستن به سازمان ناتو پیششرط حمایت از آنها و به تبع آن تضمینکنندهی «حق حاکمیت» و «استقلال»شان است. اینچنین گرایش به تجمیع قدرت و تقویت بلوکبندیها شدت و حدت روزافزونتری خواهد گرفت.
اما نکتهی مهم این است که بهرغم این پویاییها و درهمتافتگی اقتصاد جهانی، گرایش دائمی به چندپارگی سرزمینی و فضاییِ سرمایهداری جهانی و به تبع آن تجزیهیافتگی تاریخیِ دولتـملتها و منازعه بر سر هژمونی و سلطهی دولتها و بلوکها امپریالیستی بر یکدیگر پیوسته بازتولید و تکثیر میشود. این گرایش تضادمند و دیالکتیکی به طور پیوسته با الزامات رقابت جهانی ـ چه در سپهر اقتصادی و چه در سپهر سیاسی و نظامی ـ تعمیق و گسترش مییابد.[6] بنابراین، مادامیکه بحرانهای ساختاری و ادواریِ سرمایهداری همچنان پابرجاست و موازنهی قدرت میان بلوکها امپریالیستی ناهمسان و ناهمارز شده و نظم جهانی عملاً بهسوی «تعادل» و بازآرایی در رانش است، حدت و شدت این رقابت و تنشهای ژئوپلیتیکی، جنگهای تجاری و رقابتهای سرد و نیز تجاوزگری نظامی و جنگ و ستیزهای گرم و خشونتبار شدت خواهد یافت.
همچنین، این تنها روسیه نیست که با توسل به قوهی قهریهی نظامیْ قلمرو نفوذ خود را گسترش میدهد و یا مناطق تحت نفوذ خود را با چنگ و دندان پاسداری میکند. اعلانِ «جنگ سرد جدید» از سوی آمریکا علیه چین نشانگر این واقعیت است که آمریکا در جایگاه بزرگترین قدرت اقتصادی دنیا قادر نیست در سپهر رقابتهای «عقلانی» در اقتصاد و بازار جهانیْ با امپریالیسم نوظهور چین به رقابت و جدال بپردازد. چین توانسته در بسیار از حوزهها عرصه را بهروی دیگر قدرتهای بزرگ سرمایهداری تنگ کند و پایههای اقتصادی و مالی خود را تحکیم نماید. مادامی که آمریکا قادر نیست به واسطهی سازوکارهای اقتصادی و منطق بازار جلودار قدرت مهارنشدنی چین باشد، ناگزیر است به سیاستهای قهرآمیز سیاسی و نظامی متوسل شود. همپای وضعکردن تعرفههای گمرکی و جنگ تجاری علیه چین، تحرک و ائتلافهای جدید نظامی آمریکا علیه چین و مانورهای نظامی در منطقه، رقابتهای بینادولتی و تنش میان بلوکهای امپریالیستی همواره تشدید میشوند. تمرکز شتابندهی حضور نظامی آمریکا و متحدینش در منطقهی جنوب شرقی آسیا (اقیانوسیه) که در تشکیل پیمان نظامیـامنیتیِ سهجانبه میان آمریکا، بریتانیا و استرالیا (معروف به آکوس) تبلور تازهتری یافت، زمینههای میلیتاریزهسازی منطقه و منازعه و تشنج نظامی را افزایش داده است. درست است که چین تاکنون به واسطهی اقتصاد پُربنیهاش قادر بوده رقبایش را از بسیاری میدانها بهدر کند، اما میلیتاریزهسازی منطقهی اقیانوس آرام از سوی آمریکا و متحدانش، چین را بهسوی تنشهای نظامی جدی سوق میدهد. آنچه اکنون در اوکراین شاهد آن هستیم، بعید نیست که در کانونهای بحران در برخی مناطق، از جمله میان چین و دیگر دولتهای منطقهی اقیانوسیه، تکرار شوند و فاجعه بیافرینند، خواه به همین شکل و شمایلِ جنگ در اوکراین، خواه در رخسار و نمودهای دیگری.
اگر امروز تحریکات نظامیِ ناتو در اروپای شرقی، امپریالیسم روسیه را بهسوی توسعهطلبی و دخالت نظامی در اوکراین سوق داد، بسترهای عینی تنش نظامی در جنوب شرقیِ آسیا نیز بالقوه خلق شدهاند. مادامی که قدرتهای امپریالیستی قادر نباشند با مصالحه و مذاکره و دیپلماسی بر سر سهمبری از منافع و منابع اقتصادی و سیاسی باهم کنار بیایند، ماشین جنگی در قامت حلال تضادها و تخاصمات بهراه میافتد و تقسیم مجدد جهان را با قدرت و قهر نظامی و سیاسی تعقیب میکنند (که به گواه تاریخِ سرشار از جنگطلبیِ جنونآمیز، این امر همواره وجود داشته است).
جنگافروزی و تنشهای نظامی میان قدرتهای امپریالیستی، چه در اوکراین و اروپای شرقی و چه در خاورمیانه و آفریقا، جنگهای سرمایهدارانه و امپریالیستیاند. این جنگها هیچ ربطی به منافع کارگران و ستمدیدگان در این کشورها ندارد. هیچ درجه از آزادی و رهایی از چنگال استبداد سیاسی و پایان دادن به فساد و نابرابری و بیعدالتی، از مسیر «مداخلهی بشردوستانه»ی قدرتهای امپریالیستی ـ چه ناتو و چه روسیه ـ میسر نخواهد بود. این جنگ تماموکمال محکوم است. مادامیکه قدرتهای سرمایهداری برای تعیینتکلیف نهایی بر سر تضاد منافعشان، جز کشتار و ویرانی و توحش چیزی برای اکثریت مردم زحمتکش و ستمدیده در این جهان به ارمغان نیاورده و نخواهند آورد، رسالت تاریخی و مبارزاتی طبقهی کارگر، مردم آزادیخواه و نیروهای چپ و سوسیالیستی در سرتاسر جهان این است که در گام نخست این جنگها را محکوم کنند و در درازمدت آن را بهسوی پیکار طبقاتی علیه دولتهای سرمایهداری حاکم در این کشورها و علیه تمامیِ قطبهای امپریالیستی سوق دهند. حتی رهایی کارگران و فرودستان اوکراین از چنگ دولت حاکمِ نئوفاشیستی و طرفدار ناتو، نه از مسیر توسعهطلبیِ امپریالیستی روسیه، بلکه تنها به یاری مبارزهی متحدانه و طبقاتیِ مردم اوکراین و همبستگی بینالمللی زحمتکشان جهان ممکن خواهد بود. حتی جنگهای ارتجاعی زمینههای ظهور و تقویت نیروهای نوفاشیستی و واپسگرا را نیز تقویت میکند. ستمدیدگان نباید در جبهههای ارتجاعی قرار بگیرند، بلکه تلاش کنند با گردآمدن در صف مستقل خود، نیروی طبقاتی و سوسیالسیتی خود را سازمان دهند، زمینههای پایانبخشیدن به این جنگ ویرانگر را تسریح ببخشند و با اتکا به این نیروی مستقل و سازمانیافته علیه نظم سرمایهداری موجود، تاریخ دیگری را رقم بزنند. جنگهای امپریالیستی و خانمانبرانداز سرنوشت محتوم و ابدیِ بشریت آزادیخواه و کارگران و رنجبران نیست.