بحرالدين باعث (زادۀ ١٣٢٠ – درگذشتۀ ١٣۵٧ خ)، يکی از شخصيتهای علمی، دينی و سياسی افغانستان که برای رفع ستم ملی در اين کشور مبارزه میکرد.
زندگينامه
بحرالدين باعث (مولانا)، در سال ١٣٢٠ خورشيدی در دامان کوهپایههای بلند پامیر در درههای شاداب درواز زاده شد.[۱] پدر او (مولوی نجمالدین) يکی از بزرگان و علمای دينی نامدار درواز در ولايت بدخشان بود.[٢] در دبستان ناصر خسرو آموزش دید. به گوهر دانش، و اندیشههای روشن “حجت خراسان” آگاهی یافت.[٣] در جوانی راه شهر فیض آباد، مرکز بدخشان را در پیش گرفت. پس از آن به سوی تخارستان و شهر کابل شتافت و در آنجا با زنده یاد محمدطاهر بدخشی آشنایی یافت.[۴]
مولانا باعث، نخستین دانشجوی دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل بود و در پانزدهم حوت سال ١٣۴۴ خورشیدی، مقالۀ شورانگیزی را تحت عنوان “پیروزی علم و شکست خرافات” در جریده “پیام امروز” به نشر سپرد.[*] عبدالواحد فیضی از خاطرات شخصی خود چنين روايت میکند:
“نویسندۀ این سطور در سال ١٣۴۵ بحیث کارمند ریاست تدقیق و مطالعات “ستره قضایی تولنه” وقت مشغول کار بودم، در نیمۀ دوم همان سال مولانا باعث نیز، بحیث عضو مسلکی در این اداره شامل کار شد. فقط بعد از سپری شدن دو و یا سه روز از ماموریت نوآغاز بود که در نشستی که در دفتر رئیس اداره (دکتور عبدالرحیم ضیایی برادر عبدالحکیم ضیایی قاضیالقضات بعدی) داشتیم، از جمع حاضرین یکی پرسید که این جوان جدید تازه کار خوش صحبت کیست؟
محمد اسماعیل قاسمیار، مدیر تحریرات ریاست (رئیس اولین لویه جرگۀ حکومت کرزی) که شخص با معلومات بود، در این رابطه بگونۀ آتی صحبت نمود: “تا جایی که من معلومات دارم، باعث از جملۀ محصلان فاکولتۀ شرعیات میباشد و مقالهای در مورد “شقالقمر” نوشته و طی آن این واقعه را رد کرده بود، که بموجب آن وی بازداشت و دوسیۀ بزرگی برایش ترتیب گردید. قرار بود تا او را به اتهام این مقاله که ملاها را تحریک نموده بود، محاکمه و مجازات نمایند؛ ولی باعث، طی عریضهای به وزارت عدلیه، تقاضا نمود که پولیس و هیأت تحقیق دوسیه، نسبت برداشت قشری فهمشان از تفسیر و تحلیل اساسات و اصول اسلام، مفهوم تعبیر و تفسیری را که از قرآن و اصول دین اسلام در مقاله و جواباتش کرده، نمیدانند. بنابرآن تقاضا کرده تا دوسیه را قبل از ارجاع به محکمۀ شهر کابل، بمقام عالی تمیز محول نمایند و خودش را بحضور مولوی عبدالبصیر رئیس تمیز (دادگاه نهایی) افغانستان، که عالم جید دینی میباشد، ببرند. آنگاه هر حکم و تصمیمی که رئیس و هیأت قضایی مقام عالی تمیز اتخاذ و صادر فرمایند، به آن قناعت مینماید”.
همانا دوسیۀ بریاست عالی تمیز گسیل یافت و مولانا باعث در جلسۀ قضایی از متن قرآن و حدیث پیغمبر اسلام، آنقدر استدلال محکم نمود که در ختم جلسه، رئیس مقام عالی تمیز، به رهایی باعث از زندان و حفظ دوسیه حکم صادر کرد. از اینکه باعث مدتی از تعقیب جریان دروس فاکولته بازمانده بود؛ بنابران بموجب برائتش از اتهام وارده، از طرف مقام وزارت عدلیه امر تقررش بحیث عضو مسلکی این اداره داده شد.”[*]
مولانا بحرالدین باعث، در سال ١٣۴٧ خ یکجا با محمدطاهر بدخشی و سایر همباوران دیگر خویش، “محفل انتظار” را بنیاد نهادند.[پیام تهنیت و تسلیت کنگره ملی افغانستان]
مولانا باعث برای نخستین بار به اتهام شرکت در تظاهرات دانشجویی دانشگاه کابل در سال ١٣۴۸ به بند و زندان مجرد قلعه کرنیل دهمزنگ افتاد. بار دیگر به اتهام تحریک دهقانان فقیر و قحطیزدۀ مرکز بدخشان علیه توزیع ناعادلانۀ مساعدتهای سازمان ملل متحد در ولایت بدخشان یکجا با استاد ظهورالله ظهوری، پهلوان قیام، محمدصدیق ساعی و حیاتالله رنجبر دستگير، محاکمه و در زندان قلعه کرنیل زندانی شد.[*]
در روز ١۶ اسد ١٣۵٢ خورشیدی به فرمان سردار محمد داوود، مولانا باعث، يکجا با دکتور عبدالهادی محمودی، زندهیاد انجنیر عثمان، زندهياد دکتور سید کاظم دادگر، استاد مضطرب باختری، استاد ظهورالله ظهوری، پهلوان قیام، صدیق ساعی، حیاتالله رنجبر، روانشاد فدامحمد فدایی و دستگير پنجشيری بدون قید و شرط از حبس رهایی یافتند.[*]
امامجان عالمی مینويسد:
“او چون بحر همیشه در حرکت و سکونناپذیر بود. او دیگر به دانشگاه مراجعه ننمود زیرا که محیط دانشگاه به روح آزادمنشانه او سازگار نبود. او به مردم مراجعه کرد تا با استفاده از اندوختههای علمی و سیاسیاش مبارزات ضداستبدادی مردم را تحرک بخشد. همان بود که بخاطر نیل به این آرمان والا و انسانی خویش را به همراهی تنی چند از یاران وفادارش در ماه جوزای سال ١٣۵۴ خ به حرکت مسلحانهای در ولسوالی درواز بدخشان پرداخت. اگرچه این یک حرکت کوچک بود، اما زنگ خطری بود برای رژیم جمهوری داود!
همان بود که عمال رژیم به سرعت تمام نیروی ضربتی مجهزی را غرض سرکوبی مولانا بحرالدین و یارانش به درواز اعزام نمود. ولی از اینکه، این حرکت پشتبانی مردم درواز را با خود داشت رژیم به سرکوب آن موفق نگردید، تا اینکه در منطقه شنگان راغ از طریق اغوا تطمیع مردم محل به گرفتاری مولوی بحرالدین و یارانش موفق گردید و بدین ترتیب، بار دیگر به زندان افگنده شد و در اثر محاکمه به جرم حرکت علیه امنیت ملی به ١۶ سال حبس محکوم گردید.”[مولانا باعث متفکر و بینشمند سیاسی افغانستان]
دستگير پنجشيری مینويسد:
“در فردای پیروزی قیام مسلحانه هفتم ثور ١٣۵٧ خورشیدی نیز تصمیم رهایی چهارده هزار محبوسان رژیم سردار محمد داوود اتخاذ گردید. اعضای کمیتۀ مرکزی و شورای وزیران موظف شده بود تا ضمن تدویر جلسات با شکوهی فرمان رهایی زندانیان را در مرکز و ولایات کشور اعلان کنند.
نخستین جلسه باشکوه در محبس عمومی دهمزنگ سازمان داده شد. در آن فضای پر جوش و خروش حفیظالله امین باید فرمان شورای انقلابی را قرآت، اعلان [میکرد] و من دربارۀ دستآوردهای تحول ضد فیودالی هفتم ثور سخنرانی میکردم و آزادی زندانیان دوران حاکمیت خاندان سلطنتی را تبریک میگفتم. در همان لحظههای هیجانانگیز به حفیظالله امین موضوع رهایی مولانا باعث و حفیظ آهنگرپور را مطرح کردم؛ چونکه از فرآیند پیشنهاد فرمان رهایی آنان از سوی وزارت عدلیه و دادستان کل به شورای انقلابی آگاه بود موافقه شفاهی کرد. و من بیدرنگ به مولانا باعث و حفیظ آهنگرپور پیام فرستادم که داخل صفوف زندانیان از بند رسته شوید. ولی زندهیاد مولانا باعث که قیام مسلحانه ناکام رفیقان خود را مشروع ارزیابی میکرد، حاضر نشد که با زندانیان جنایی یکجا آزاد شود. هر قدر اصرار کردم که اکثریت قریب به اتفاق زندانیان جنایی دولت کهن بیگناهان میباشند و از سوی دستگاه قضایی نظام فیودالی محکوم به حبسهای غیرعادلانه شدهاند و شما نیز باید با اشتراک خود درین روز، این مظلومان تاریخ را تبریه کنید ولی مولانا از موضع خود یک ملیمتر پسروی نکرد. حفیظ آهنگرپور گفت اگر که پیشنهاد شما دلسوزانه و دوراندیشانه است بازهم وحدت خود را خدشهدار نمیکنیم و “مرگ با یاران جشن است” و سرانجام در راه پر خم و پیچ و خونین خود منصوروار گام نهادند و جاودانه شدند.”[*][**]
عبدالواحد فیضی مینويسد:
“این روحانی مبارز آزادنگر، نواندیش، آزادیخواه، عدالت پسند، مدافع راستین منافع زحمتکشان و دشمن آشتیناپذیر ستمکاران … بدست قاتلان حرفوی به شهادت رسید.”[*]
سر انجام، به فرمان امین، به تاریخ یازدهم دلو ١٣۵٧ خورشیدی به شهادت رسید.[*][**]
به نظر آقای درويَش دريادلی، آنچه آقای بيژندپور در مورد مولانا باعث نوشته، خواندنی است؛ اما با نظر او اندکی تفاوت دارد. او مینويسد:
“تا جایی که سخن به شهید مولانا بحرالدین “باعث” پیوند دارد، گاهی دوستانی – مانند رهروان “سازمان انقلابی زحمکتشان افغانستان” (سازا) – در گفتار و نوشتار خویش جانب انصاف را نمیگیرند و آن شهید گرامی را چنان میشناسانند که با منافع خاص محفلی و گروهیشان سازش داشته باشد. و زمانی که آنها از شهید مولانا “باعث” یاد مینمایند، از تمامی اختلافات و تفاوتهایی که مولانا “باعث” با کسانی چون آقایان محمدطاهر بدخشی، محمدبشیر بغلانی و کوشانی و … داشت هیچگونه یادی نمیکنند و تا آخرین سرحد میکوشند که شهید مولانا “باعث”، شهید قربان “پساکوهی”، شهید عبدالحفیظ آهنگرپور و چند تن دیگر از پیشگامان نبرد مسلحانۀ انقلابی را همگون و همشان و همسرشت کرسینشینان ِ اشرافیمشرب ِ ترس آشنای ِ تسلیم طلب ِ رزمگریز، بنمایانند. در حالی که، در میان کسانی چون زندهنام مولانا “باعث” و نماد شجاعت و مردی و شرف شهید قربان “پساکوهی” و دیگر یارانشان با کسانی چون آقای طاهر بدخشی و بشیر بغلانی و کوشانی و دیگر همطرازانشان یک دنیا فاصله و تفاوت وجود داشت. مولانا و جلال و عینالدین و پسا کوهی، شیران شرزۀ سنگر بودند، و آن دیگران، بدخشی و بغلانی و کوشانی، خزیدهگان در دفتر…”[*]
باز همو می افزايد:
“من نقش مرحوم طاهر بدخشی را در عرصههای تفکر انتقادی و روشنگری ملی که سبب بیداری هزاران جوان سلحشور در گسترۀ تمامی کشور و به ویژه نواحی شمال میهن ما گشت، به هیچ صورت نفی نمیکنم و به آن کم بها نمیدهم. آن سرودی را که مرحوم طاهر بدخشی سر کرد و خواند، امروز بر زبان عام و خاص جاریست و هیچکس نمیتواند از آن انکار کند. فهم و دانش تاریخی مرحوم بدخشی را در کمتر کسی میتوان یافت. ارزش علمی و تاریخی ایشان محفوظ و برجا میماند و نسلهای عدالتپسند و بیزار از ستمروایی همیشه مرهون و مدیون مرحوم طاهر بدخشی خواهند بود. اما با اینهم نمیشود از حقایق تاریخی دیگر که در پیوند با شخصیتهای یاد شده وجود داشتند چشم پوشید و یاد نکرد.
مولانا باعث، در جهت براندازی رژیم جمهوری داود، به نبرد مسلحانه روی آورد و به زندان افگنده شد. او پس از کودتای ثور در زندان به سر میبرد و حتی در سلول تاریک زندان اندیشۀ سازش و کنار آمدن با کرسینشينان خلق و پرچم، در ذهنش خطور نکرد و در همان زندان، از مبارزه دست بر نداشت و یاران جانبازش را به گشایش سنگرهای نبرد مسلحانه بر علیه رژیم خلقی ترغیب نمود.[*]
با وصف آنکه روسها شب و روز تلاش می ورزیدند تا به هر ترتیبی شده مولانا باعث را به سازش وادار سازند، و یاران مولانا از وی دهها بار خواستند که صرف به شکل ظاهری به خواست روسها لبیک گوید و خود را از اسارت آنها رها گرداند و بعد از رهایی به رهبری قیام بزرگی که در راه بود، و یارانش آن را تدارک دیده بودند، بپردازد، اما مولانا “باعث” درخواست روسها و خواهش یاران خویش را نپذیرفت و در فکر فرار از زندان و پیوستن به یاران سنگرگزین خویش بود.
بدين ترتيب، مولانا باحث، به جای آن که تسلیم شود، يا حتی برای یک لحظه و به صورت ظاهری سازش را بپذیرد، طرح فرار از زندان را با یاران در میان نهاد. همان بود که با یک برنامۀ دقیق و از پیش طرح شده، به اثر هوشیاری و شجاعت خودش و با از جانگذری چند تن از یاران و دوستانش، از اسارت رژيم خلقی و پرچمی فرار کرد.
در فردای فرار مولانا باعث از زندان، نفیر تفنگ ِ یاران فدایی مولانا درههای بدخشان را به رستاخیز مردمی ضد دولت فرا میخواند.
مولانا باعث در شهر کابل به صورت مخفی به سر میبرد و در انتظار لحظۀ مناسب برای بازگشت به بدخشان بود. اما بدبختانه، بعد از مدت کوتاهی باز به چنگ دژخیمان ِ رژيم خلقی افتید و به فرمان حفیط الله امین به مرگ محکوم شد و سر انجام، در یازدهم دلو ١٣۵٧ خورشیدی به شهادت رسید.[*]
روانش شاد و یادِ رزم آفرینش جاودانه گرامی باد!