زنده یاد داود سرمد

زنده یاد داود سرمد

رفیق شهید داود کمونیست جانباز و از قهرمانان صدیق میهن ماست که در ثور ۱۳۳۰ در یک خانواده

روشنفکر ننگرهاری چشم به جهان گشود.

در ۱۳۳۶ وارد مکتب ابتداییه بی‌بی مهروی کابل شد و در ۱۳۴۸ از لیسه غازی فارغ گردید. دوران لیسه رفیق داوود مصادف بود با سال‌های اوج جنبش انقلابی میهن ما که داوود جوان تحت تاثیر جریان «شعله جاوید» به سیاست انقلابی روی آورده و به یکی از کادرهای زبده این جریان پرافتخار مبدل گشت.

از آنجا که خصال مثبتی چون جدیت، راستکاری، شجاعت، احساس مسوولیت را از آوان طفولیت با خود داشت باعث پیشرفت سریع‌اش شده و برای اعضای کوچکتر فامیل نیز معلم خوبی بود.

برخوردش با مسائل و پدیده‌های اطراف‌ کاملا سیاسی بود و در بحث‌ها همیشه در موضع دفاع از ستمکشان قرار می‌گرفت. رفیق داوود باوجود آن که در سیاست تازه وارد بود ولی طرز تفکر، تحلیل مسائل و آینده‌نگری‌اش همچون رهبران با تجربه حیرت‌انگیز بود.

داوود در ۱۳۴۹ از طریق امتحان کانکور وارد اکادمی پولیس شد. وی ادامه تحصیل در اکادمی پولیس را ضیاع وقت دانسته می‌گفت «پولیس و ارتش جز متشکله دولت‌اند و وسیله‌ای برای سرکوب مردم و جنبش‌های مترقی»، اما یکی از رفقایش بعد از بحث‌های طولانی و با این استدلال که ما باید بین دشمن نفوذ کرده و از آن طریق خدماتی برای جنبش انقلابی انجام دهیم، او را متقاعد ساخت تا اکادمی پولیس را ادامه دهد.

بعد از بروز اختلافات در رهبری «شعله جاوید»، رفیق داوود در ابتدا موضع بیطرفانه گرفت و با ولع تمام به مطالعه آثار مارکسیستی پرداخت و بعد از اعلام موجودیت «گروه انقلابی خلق‌های افغانستان» (که بعد به «سازمان رهایی افغانستان» تغییر نام داد) و مطالعه «با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم!» به عضویت «گروه…» درآمد.

رفیق داوود همان‌طوریکه با نوکران روسی آشتی‌ناپذیر بود، ویروس اخوان را نیز دشمن سوگند خورده مردم و ترقی وطن‌اش دانسته همواره در افشای ماهیت خونریز و ماورای ارتجاعی بنیادگرایی می‌کوشید و مبارزه پیگیر ضد دژخیمان جهادی را همردیف با پیکار جهت کسب آزادی و دموکراسی می‌دانست.

بعد از کودتای ننگین هفت ثور رژیم پوشالی بالافاصله به سرکوب خونین «شعله‌ای»ها پرداخت و با مستولی شدن جو اختناق پیشبرد وظایف انقلابی دشوارتر گردید. مبارزه بر ضد رژیم دست نشانده سوسیال امپریالیزم روس نسبت به دوره‌های قبل از کودتا پیچیده‌تر شده بود. دقت در امر مخفی‌کاری و ادامه‌کاری و پیکار از جمله تامین ارتباطات، کار کمیته‌ای، آموزش، چاپ و نشر، پخش شب‌نامه وغیره برای سازمان رفیق داوود اهمیت حیاتی کسب کرد. رفیق داوود با ‌وجود کارعلنی در وزارت داخله و اکادمی پولیس به تمام وظایف‌ سازمانی‌اش با احساس مسوولیت و شوق انقلابی رسیدگی می‌کرد.

کار مشترک با او به انسان نیرو و جرات می‌بخشید. یکی از همرزمان داوود خاطره‌اش از کار مشترک با او را شرح می‌دهد: «شام ۵ ثور ۱۳۵۸در کنار سایر رفقا موظف به پخش شب‌نامه گردیدیم. زمان و جای پخش شب¬نامه از قبل نقشه شده‌بود. با رفیق شهید وارد محل شده و به وقت معین شروع به پخش شب‌نامه نمودیم. در آن شب تردد خلقی‌ها زیاد بود و ما نتوانستیم همه اوراق شب‌نامه را به وقت معین پخش کنیم. به ما گفته شده بود که اگر تمام اوراق به وقت معین پخش نشد همه را در جایی که امکان جلب توجه بیشتر داشت گذاشته شود و محل را ترک کنیم باید طبق برنامه عمل میکردیم ولی رفیق داوود رو به من کرد و گفت “بهتر است خود را از این محل دور سازیم و شب‌نامه را در محل نزدیکتر پخش کنیم. حیف است که شب‌نامه پخش نشود و بدست مردم نرسد. اگر در جایی بگذاریم به احتمال زیاد بدست دشمن خواهد رسید که در آن صورت آن را از بین می‌برند و کار ناتمام باقی میماند.”

با عجله به راه افتادیم و با وجود اینکه خلقی‌ها متوجه پخش شب‌نامه در آن شب شده بودند، تمام اوراق را در محل دیگری پخش و به سرعت از آن جا دور شدیم. جرات و دقت در پخش شب‌نامه را در آن شب از رفیق داوود آموختم.»

رفیق داوود از جمله کسانی بود که از آغاز تا زمان دستگیری‌اش در طرح قیام بالاحصار نقش موثر و فعال داشت. وی با نظامیان رابطه برقرار کرده ارتباط شان را با گروه رهبری «جبهه مبارزین مجاهد افغانستان» تامین می‌کرد. در قیام بالاحصار کابل مسوولیت هماهنگ‌سازی کار قیام با رهبران اهل تشیع که در افشار و در نزدیکی اکادمی پولیس مسکن داشتند را به عهده داشت تا در روز قیام بتوانند خلقی‌ها و پرچمی‌ها را نابود کرده، دیپوی اسلحه را متصرف شوند. اما قبل از آغاز قیام در اثر خیانت از درون شورای رهبری جبهه مبارزین قیام افشا شده تعدادی از رفقا به چنگ دشمن درنده افتادند.

شکنجه¬گران «اگسا» شهید داوود را با رفیق داکتر فیض احمد، رفیق محسن و دیگران به زندان مخوف صدارت انتقال دادند. رفقایی که جریان را از نزدیک شاهد بودند می‌گویند: «اسدالله سروری رئیس اگسا با جمعی از مشاوران روسی چون گرگان گرسنه به آنجا ریختند تا رفیق داوود را به اعتراف واداشته و اسرار سازمانش را از وی بگیرند. ولی داوود که به خود، سازمان و مردم‌اش اعتقاد داشت، تسلیم شدن در برابر دشمن را مترادف با خیانت به امر انقلاب می‌دانست.»

رفیق داوود با سندی مربوط به قیام و کلیدی دستگیر شده بود که عین آن نزد رفیق احمد هم موجود بود بنا دشمن حدس زد که غیر از داکتر فیض احمد، فردی که باید دارای بیشترین اطلاعات باشد داوود است. درندگان «اگسا» داوود قهرمان را وحشیانه زیر شکنجه گرفته مثل گرگان هار حتی مو و پوست صورتش را با چنگ و دندان کندند اما شهید داوود با لبخند ظفرآمیز و قامت ایستاده، شکنجه‌گران را خوار و زبون ساخت و هرگز تسلیم نشد.

هنوز دو هفته‌ای سپری نشده بود که در شکنجه‌گاه صدارت امکان فرار صرفا برای یک نفر پیدا شد. رفیقی که این امکان را بدست آورده بود از رفیق داوود خواست تا از این فرصت استفاده کند. اما داوود به آن رفیق فهماند که از این فرصت باید کسی استفاده کند که وجودش برای سازمان و میهن از همه مهمتر است و او بی‌درنگ به رفیق داکتر فیض احمد پیشنهاد فرار را داد. بدین‌ترتیب رفیق احمد از چنگال دشمن موفقانه فرار کرد. بعد از فرار داکتر فیض دشمن دو برابر رفیق داوود را زیر شکنجه حیوانی قرار داد که سودی نداشت. دشمن زبون بیهوده برای درهم شکستن اراده کوه مانند کمونیست جانبازی تلاش می‌کرد که با فرار دادن رفیق احمد ثابت ساخت که کمونیست‌ها در دشوارترین مواقع قهرمانانه به نفع انقلاب از خودگذری می‌کنند.

دشمن به نقش و جایگاه رفیق داوود در سازمانش پی برده بود و اگر رفیق داوود را وادار به اعتراف می‌کرد اطلاعاتی که وی از سازمان و قیام داشت ضربات جبران ناپذیری به سازمان وارد می‌آمد، او تشکیلات و روابط نظامی سازمان را در کابل و ولایات می-شناخت؛ با تعداد زیادی از مسئولان دیگر قیام که دستگیر نشده بودند آشنایی داشت؛ مسوولیت بخش قابل توجه از تشکیلات و سازمان در دستش بود؛ یکی از جاهای چاپ و نشر سازمان را اداره می‌کرد؛ حتی می‌دانست که رفیق احمد احتمالا در کدام خانه‌ها خواهد بود و… ولی او با حرکت از این اعتقاد که انسان یک روز بدنیا میاید و یک روز هم از دنیا می‌رود و برای مبارز انقلابی اساسی اینست که هیچگاه نگذارد مرگ سبکی سراغش آید و فقط مقاومت تا به آخر یا تسلیم در برابر دشمن است که وفاداری فرد را به انقلاب و سازمانش تعیین می‌کند، داوود شکنجه‌ها و تهدید به مرگ دشمن را به تحقیر گرفت وبا نثار جانش نگذاشت کوچکترین رازی از سینه‌ی پررازش بیرون افتد.

دشمن که دریافته بود با محسن دیگری روبروست و شکنجه کاری از پیش نمی‌برد بالاخره تن پاره پاره داوود را در ۱۰ سنبله ۱۳۵۸ به جوخه اعدام سپرد. داوود جاودان گشت، اما با خون پرنجابتش نهال جنبش کمونیستی افغانستان را بارورتر ساخت.

نوت: بخش‌های زیاد این یاددنامه از کتاب «قسم به خون تان رفیقان!» از انتشارات «سازمان رهایی افغانستان» اقتباس گردیده است.

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.