درباره کار مولّد و غير مولّد

درباره کار مولّد و غير مولّد

کارل مارکس

{١١. برداشت توجيه‌گرايانه مبنی بر مولّد بودن کليه حرفه‌ها}

فيلسوف ايده توليد ميکند، شاعر شعر، آخوند موعظه، مدرّس رساله و قس‌عليهذا. تبهکار جُرم توليد ميکند[٭]، و اگر به رابطۀ موجود ميان اين شاخۀ توليد با جامعه بطور کلی قدری دقيقتر بنگريم، از بسياری پيشداوری‌ها خلاص خواهيم شد. تبهکار نه تنها جُرم، بلکه حقوق جزا و همچنين اساتيد مدرّس آن را هم توليد ميکند. و تازه به اين بايد آن مجموعۀ اجتناب‌ناپذيری از رسالات را هم که همين اساتيد بصورت “کالا” به بازار عمومی سرازير ميکنند، افزود. اين امر بر ثروت ملی ميافزايد، و تازه اين علاوه بر آن رضايت خاطر شخصی است که بقول شاهد معتبر آقای پروفسور روشر Roscher با نگارش هر رساله به مؤلف آن دست ميدهد.

تبهکار بعلاوه توليد کننده تمام دستگاه پليس، عدليه، پاسبانها، قضات، جلادان، هيأتهای منصفه و غيره است، و تمام اين رشته‌های مختلف کسب و کار، که اجزاء مختلف تقسيم کار اجتماعی اند، استعدادهای روح انسانی را شکوفا ميکنند، نيازهای جديد ميآفرينند و راههای جديدی برای رفع اين نيازها ميگشايند. خودِ شکنجه به سهم خود اختراعات مکانيکی نبوغ‌آسايی به بار آورده است و صنعتگران شريف بسياری را در توليد ابزارهای لازم به کار گمارده است.

تبهکار عواطف و احساسات توليد ميکند. عواطفی گاه اخلاقی و گاه تراژيک، و به اين ترتيب با برانگيختن عواطف اخلاقی و زيبايی‌شناسانۀ عامه، “خدمتی” عرضه ميکند. تبهکار نه تنها رسالات حقوق جزا، نه تنها قوانين مجازات و همراه آن قانونگذاران در اين رشته، بلکه هنر و ادبيات، رمانها و حتی تراژديهايی توليد ميکند. چنانکه نه تنها “گناه” اثر مولنر Mülner و “اموال مسروقه” اثر شيللر، بلکه همچنين “اوديپ” (سوفوکل) و “ريچارد سوم” (شکسپير)، شاهد اين مدعا هستند.

تبهکار يکنواختی و ايمنی هرروزۀ زندگی بورژوايی را ميشکند و به اين ترتيب آن را از رکود و جمود مصون ميکند؛ و به بيقراری و هشياريی دامن ميزند که بدون آن حتی انگيزۀ رقابت هم کم اثر ميشود. بدين سان تبهکار محرکی برای نيروهای مولّده به وجود ميآورد. در عين اين که تبهکاری بخشی از جمعيت اضافی را از بازار کار بيرون ميکشد، و بدين گونه رقابت در ميان کارگران را کاهش ميدهد — و لذا بدرجه‌ای مانع سقوط دستمزدها به زير نرخ حداقل ميشود — در همان حال مبارزه عليه تبهکاری بخش ديگری از اين جمعيت را به خود جذب ميکند. به اين ترتيب تبهکار بمثابه يکی از آن “سنگ تراز”های طبيعی ظاهر ميشود که موازنه و تعادلی صحيح ايجاد ميکند و دورنمايی گسترده‌تر از مشاغل “مفيد” ميگشايد.

تأثير تبهکار بر توسعۀ قدرت توليدی را ميتوان در جزئيات نشان داد. آيا اگر سارقينی وجود نميداشتند، قفل هرگز به درجۀ مرغوبيت کنونی ميرسيد؟ آيا اگر جاعلينی نبودند، چاپ اسکناس به اين چنين درجه‌ای از تکامل ميرسيد؟ اگر به خاطر کشف کلاهبرداری‌های تجاری نبود، آيا ميکروسکوپ به عرصۀ بازرگانی راه مييافت (رجوع کنيد به Babbage) آيا شيمی عملی همان قدر که به پشتکار صادقانه در امر توليد مديون است، به تقلب در کالاها و تلاش برای کشف آنها مديون نيست؟ جُرم با اَشکال مداوماً جديد حمله خود به دارایى property، دائماً اَشکال جديدی از دفاع را ايجاب ميکند و بنابراين همان قدر مولّد است که اعتصابات در اختراع ماشين‌آلات. از قلمرو جُرم در معنای شخصی آن فراتر برويم، اگر جُرم‌ ملّی در کار نبود، آيا هرگز بازار جهانی پديد ميآمد، براستی آيا ملتها [کشورها Nations][**] ظهور ميکردند؟ و آيا از زمان آدم تا امروز، “درخت گناه” در عين حال همان “درخت دانش” نبوده است؟

در “قصه زنبوران” (١٧٠٥)، منده‌ويل Mandeville به اين خط استدلال جان بخشيده و نشان داده است که چگونه هر حرفه‌ای که در تصور ميگنجد، مولّد است:

"آنچه ما در اين جهان بر آن نام شرّ نهاده‌ايم، اعم از شرّ طبيعی يا اخلاقی، اصل اعظمی است که ما را به موجوداتی اجتماعی بدل ميسازد و بنياد محکم و حيات و ستون تمام حِرَف و مشاغل بدون استثناء است (...). در شرّ است که ما بايد سرچشمه حقيقی کليه علوم و هنرها را جستجو کنيم (...) و آن لحظه‌ای که ديگر شرّی در کار نباشد، جامعه اگر بطور کلی مضمحل نشود، حداقل محکوم به تباهی است." (چاپ دوم، لندن ١٧٢٣، صفحه ٤٢٨)

تفاوت فقط اينجاست که منده‌ويل بيشک بينهايت صريحتر و صادقتر از توجيه‌گران بيمايه جامعۀ بورژوايی است.

{١٢} بارآوری سرمايه. کار مولّد و غير مولّد
{[الف](A) بارآوری سرمايه بمثابه بيان کاپيتاليستی قدرت مولّدۀ کارِ اجتماعی}

تا اينجا نه تنها مشاهده کرديم که سرمايه چگونه توليد ميکند، بلکه همچنين ديديم که خود چطور توليد ميشود، و چگونه در پروسۀ توليد شکل ميگيرد و بمثابه رابطه‌ای ماهيتاً دگرگون شده از درون آن سر بر ميآورد[١]. از يک سو، سرمايه شيوۀ توليد را متحول ميکند و از سوی ديگر اين شکل تحول يافتۀ شيوۀ توليد بعلاوۀ مرحلۀ خاصی در توسعۀ نيروهای مادی توليد، به سهم خود مبنا، پيش‌شرط و مبدأ شکلگيری خودِ سرمايه را تشکيل ميدهند.

از آنجا که کار زنده — از طريق مبادلۀ ميان سرمايه و کارگر — در سرمايه ادغام ميشود و بمجرّد آغاز پروسۀ کار بصورت فعاليتی متعلق به سرمايه نمودار ميگردد، تمام قدرت مولّدۀ کارِ اجتماعی بصورت قدرت مولّدۀ سرمايه جلوه‌گر ميشود، درست همانطور که شکل اجتماعیِ عامِ کار، در هيأتِ پول بصورت خاصيت يک شيئ ظاهر ميشود. بدين سان، قدرت مولّدۀ کارِ اجتماعی و اَشکالِ خاصِ آن، اکنون بصورت قدرتِ مولّده و اَشکالِ سرمايه به نظر ميرسد، يعنی بصورت قدرتِ مولّده و اَشکالِ کارِ ماديت‌يافته، قدرتِ مولّده و اَشکالِ شرايطِ مادیِ کار — شرايطی که پس از آنکه اين شکلِ مستقل را به خود ميگيرد، در وجود سرمايه‌دار در برابر کارگر شخصيت و فرديت مييابد. اينجا ما يک بار ديگر با همان وارونگی در روابط مواجه ميشويم که قبلاً در بررسی پول آن را فتيشيسم[٢] ناميديم.

سرمايه‌دار خود تنها به عنوان تجسمِ انسانیِ سرمايه صاحبِ قدرت است. (در حسابداری ايتاليايی اين نقش او بعنوان سرمايه‌دار، يعنی بعنوان سرمايۀ شخصيت‌يافته، حتی دائماً در تمايز و تقابل با هويّت او بعنوان يک شخص عادی قرار داده ميشود، به نحوی که در مقام يک شخص تنها به عنوان يک مصرف‌کنندۀ منفرد و بدهکار به سرمايۀ خودش، در دفاتر حساب ظاهر ميشود).

بارآوری سرمايه در وهلۀ اول — حتی اگر صرفاً تابع شدن صوریِ کار به سرمايه را مدّ نظر بگيريم — در اجبار به انجام کار اضافه خلاصه ميشود، يعنی اجبار به انجام کاری مازاد بر نياز فوری. اين جبری است که در شيوه‌های توليد پيشين هم مانند شيوۀ توليد سرمايه‌داری وجود دارد، با اين تفاوت که سرمايه‌داری آن را به شيوه‌ای مفيدتر به حال توليد، عملی و متحقق ميکند.

حتی از نقطه نظر اين رابطۀ صرفاً صوری — يعنی از نظر شکل عامِ توليدِ سرمايه‌داری که در مرحلۀ عقب‌مانده‌تر و پيشرفتۀ سرمايه‌داری هر دو، مشترک است — هم، ظاهراً وسايل توليد، ملزومات [شرايط] مادی توليد — يعنی مصالح کار، ابزار کار (وسايل معاش) — تحت تابعيت کارگر درنيامده‌ اند، بلکه [برعکس] اين کارگر است که بنظر ميرسد تحت تابعيت وسايل توليد در آمده است. همين است که اين وسايل توليد را به سرمايه بدل ميکند. سرمايه کارگر را به استخدام خود در ميآورد. اينها برای کارگر وسايلی برای‌توليد محصولات، حال چه به شکل وسايل مستقيم معاش و يا وسايل مبادله، يعنی کالا، نيستند. بلکه خود او وسيله‌ای در خدمت آنهاست — تا هم ارزش موجود آنها را ابقاء کند و هم ارزش اضافه بيافريند، يعنی بر ارزش موجودشان، با جذب کار اضافه بيفزايد.

در همين شکل سادۀ خود هم، اين رابطه يک وارونگی است — شخصيت يافتن شيئ و شيئيّت يافتن شخص؛ زيرا آنچه اين شکل را از کليه اَشکال پيشين متمايز ميکند اين است که سرمايه‌دار نه با اتکاء به نوعی خصائل و قابليت‌های فردی، بلکه صرفاً تا آنجا که بمثابه “سرمايه” ظاهر ميشود، بر کارگر حکم ميراند، سلطۀ او صرفاً سلطۀ کارِ ماديت‌يافته بر کار زنده است. سلطۀ محصولِ کارگر بر خودِ کارگر است.

اما اين رابطه از اين هم پيچيده‌تر و به ظاهر مرموزتر ميشود. زيرا با توسعۀ شيوۀ مشخصاً کاپيتاليستی توليد، ديگر تنها اشياء مستقيماً مادی (يعنی تمام محصولات کار. بعنوان ارزش مصرف، اينها، هم ملزومات مادی کار هستند و هم محصول کار. بعنوان ارزش مبادله، اينها زمان کار عام ماديت يافته هستند، يعنی پول) نيستند که در برابر کار قد عَلَم ميکنند و در هيأت “سرمايه” در مقابل او قرار ميگيرند، بلکه همچنين اَشکالِ از لحاظ اجتماعی بسط يافتۀ توليد — مانند تعاون، مانوفاکتور (بعنوان شکلی از تقسيم کار)، کارخانه (بعنوان شکلی از کارِ اجتماعی که بر مبنایِ ماشين‌آلات بعنوان پايۀ مادی، سازمان يافته است) — همه بصورت اَشکال توسعۀ سرمايه پديدار ميشوند و لذا قدرت مولّدۀ کار مبتنی بر اين اَشکالِ کارِ دستجمعی — و نتيجتاً علم و نيروهای طبيعت نيز — بصورت قدرت مولّدۀ سرمايه ظاهر ميگردد. در حقيقت، وحدت يافتن {کار} در تعاون، ترکيب شدن {کار} از طريق تقسيم کار، استفاده از نيروهای طبيعت و علوم در صنايع ماشينی برای اهداف توليدی در کنارِ استفاده از محصولات کار — همۀ اينها بصورت چيزی خارجی و عينی در برابر کارگر قرار ميگيرد، يعنی بصورت صرفاً شکلی از موجوديت وسايل کار که از آنها مستقل است و آنها را تحت کنترل خود دارد. درست همانطور که وسايل کار در همان شکل ساده و ملموس خود نظير مصالح و ابزار و غيره بصورت خاصيت و عملکرد سرمايه و نتيجتاً سرمايه‌دار در برابر کارگر قرار ميگيرند.

اَشکال اجتماعیِ کارِ خودِ کارگران يا اَشکال کارِ اجتماعیِ خودِ آنها، روابطی هستند که کاملاً مستقل از فرد فردِ کارگران شکل گرفته‌اند. کارگران، هنگامی که در تابعيت سرمايه قرار ميگيرند، به اجزاء و عناصر اين شکلبندی‌های اجتماعی تبديل ميشوند — اما اين شکلبندی‌ها به خودِ آنان تعلق ندارد. بنابراين کارگران اين شکلبندی‌ها را بمنزلۀ اَشکال خودِ سرمايه در مقابل خود مييابند، يعنی بعنوان ترکيب‌بندی‌هايی که، بر خلاف نيروی کار فردی خود آنان، به سرمايه تعلق دارند، از سرمايه برخاسته‌اند و بخشی از پيکر سرمايه‌ اند. بعلاوه اين امر در نتيجۀ دو روند در توسعۀ سرمايه‌داری شکلی هر چه واقعی‌تر به خود ميگيرد. از يک سو خودِ نيروی کار کارگران چنان توسط اين اَشکال جرح و تعديل ميشود که بعنوان يک نيروی مستقل، يعنی خارج از اين رابطه سرمايه‌دارانه، کاملاً ناتوان ميشود و ظرفيت توليد مستقلانه آن نابود ميگردد. از سوی ديگر، با توسعۀ ماشين‌آلات، چنين به نظر ميرسد که شرايط کار از نظر تکنولوژيکی هم بر کار چيره ميشوند، در عين اينکه در همان حال جايگزين کار ميشوند، آن را پس ميرانند و وجود آن را در اَشکال مستقل زائد ميگردانند.

در اين پروسه، که طی آن خصلت اجتماعی کارِ کارگران تا حد معيّنی بصورت سرمايه شده در برابر آنان قرار ميگيرد (همانطور که مثلاً در مورد ماشين‌آلات، محصولات مجسّم کار مسلط بر کار جلوه‌گر ميشود) طبعاً در مورد نيروهای طبيعت و علم، يعنی منتجّۀ تکامل عام تاريخی در جوهر مجرّد خود، نيز همين اتفاق ميافتد. آنها هم بصورت قدرت سرمايه در مقابل کارگران پديدار ميشوند. در واقع، اينها [نيروهای طبيعت و علم] از مهارت و دانش هر فرد کارگر جُدا هستند و اگر در منشأ خود، اينها هم محصول کارند — آنجا که به پروسۀ کار وارد ميشوند بصورت متجسّم در سرمايه ظاهر ميگردند. فردِ سرمايه‌داری که از ماشين استفاده ميکند، لزومی ندارد آن را بشناسد (ر.ک. يور Ure)[٣]. اما علمی که در ماشين فعليّت يافته است، در رابطه با کارگر بمثابه سرمايه ظاهر ميشود. و در واقع تمام موارد کاربست علم، نيروهای طبيعی و محصولات کار در مقياس وسيع، تمام اين کاربردهايی که بر کار اجتماعی بنا شده است، همگی خود وسايلی برای استثمار کار و تصاحب کارِ اضافه نمود مييابند و از اين رو بمثابه قدرتهايی متعلق به سرمايه رو در روی کار قرار ميگيرند. سرمايه طبيعتاً از تمام اين وسايل صرفاً برای استثمار کار استفاده ميکند. اما برای استثمار کار، سرمايه ناگزير است اينها را در توليد به کار اندازد. و بدين سان توسعۀ قدرت مولّدۀ اجتماعیِ کار و ملزومات اين توسعه، عملکرد سرمايه به نظر ميرسد، که در قبال آن نه تنها فرد کارگر شيوۀ برخوردی انفعالی در پيش ميگيرد، بلکه [به نظرش ميرسد] عملکردی است که بر ضد او صورت ميگيرد.

سرمايه خود خصلتی دوگانه دارد، زيرا از کالا تشکيل ميشود:

١. ارزش مبادله (پول)؛ اما ارزشِ خود-افزا، ارزشی که — از آنجا که ارزش است — ايجاد ارزش ميکند، بمثابه ارزش رشد ميکند، افزايشی به خود ميپذيرد، اين {رشد} ماحصل مبادلۀ کميّت معيّنی از کار ماديّت يافته با کميّت بيشتری از کار زنده است.

٢. ارزش مصرف؛ و اينجا [سرمايه] خود را از طريق مناسبات خاص خود در پروسۀ کار به ظهور ميرساند. اما دقيقاً اينجا ديگر [سرمايه] فقط مصالح و وسايل توليد نيست که کار را به تصاحب در آورده و به خود جذب کرده است، بلکه علاوه بر کار {سرمايه شامل} ترکيب‌بندی‌های اجتماعی کار و توسعۀ وسايل کار متناسب با اين ترکيب‌بندی‌های اجتماعی هم هست. توليد سرمايه‌داری ابتدا ملزومات عينی و ذهنی پروسۀ کار را — با کندن آنها از فرد کارگر مستقل — در مقياس بزرگ بسط ميدهد، اما سپس اين ملزومات را بعنوان نيروهای مسلط بر فرد کارگر، و بصورت پديده‌ای خارجی برای او، توسعه ميبخشد.

به اين ترتيب سرمايه به موجودی بسيار مرموز بدل ميشود.

سرمايه پس [به اين صورت] مولّد است: (١) بعنوان نيرويی که کار اضافه تحميل ميکند، (٢) بعنوان (وجودِ شخصيت يافته) جذب کننده و تصاحب کنندۀ قدرت مولّدۀ کارِ اجتماعی و قدرتهای مولّدۀ اجتماعی عام، نظير علم.

اين سؤال مطرح ميشود که حال که قدرت مولّدۀ کار به سرمايه انتقال يافته است، چگونه يا چرا، کار در تمايز با سرمايه بصورت مولّد ظاهر ميشود، يعنی بصورت کارِ مولّد، زيرا يک قدرت مولّدۀ واحد را نميتوان دو بار به حساب آورد، يک بار بعنوان قدرت مولّدۀ کار و بار ديگر بعنوان قدرت مولّدۀ سرمايه؟ <قدرت مولّدۀ کار — قدرت مولّدۀ سرمايه. اما نيروی کار بلحاظ تفاوت موجود ميان ارزشش با ارزشی که ايجاد ميکند، مولّد است.>

{[ب](B) کارِ مولّد در سيستم توليد سرمايه‌داری}

تنها محدودنگری بورژوايی که اَشکالِ توليد سرمايه‌داری را اَشکالی مطلق — و لذا اَشکالِ ابدی و طبيعیِ توليد — ميپندارد ميتواند اين سؤال را که کارِ مولّد از نقطه نظر سرمايه چيست، با مسألۀ کار مولّد بطور کلی، يعنی اينکه چه نوع کاری بطور کلی مولّد است، مخلوط کند و اشتباه بگيرد؛ و لذا اين پاسخ را نشان عقل سرشار خود بپندارد که هر کاری که اصولاً چيزی توليد ميکند، هر کاری که به هر شکل ثمری به بار ميآورد، به همين اعتبار کار مولّد است.

{اولاً:} تنها کاری که مستقيماً به سرمايه تبديل ميشود مولّد است؛ يعنی تنها آن کاری که سرمايۀ متغير را به يک مقدار متغير تبديل ميکند و لذا {کل سرمايه، C، را} به C + Δ تبديل ميکند[٤]. اگر سرمايۀ متغير قبل از مبادله شدن با کار برابر x باشد، بنحوی که ما معادله y=x را داشته باشيم، آنگاه آن کاری که x را به x+h و در نتيجه y=x را به y’=x+h تبديل ميکند کار مولّد محسوب ميشود. اين اولين نکته‌ای است که بايد فهميده شود. {يعنی} کاری که ارزش اضافه توليد ميکند يا بمثابه عاملی برای توليد ارزش اضافه در خدمت سرمايه قرار ميگيرد و لذا امکان ميدهد تا سرمايه خود را بصورت سرمايه، بصورت ارزش خود-افزا متجلی کند.

ثانياً: قدرت مولّدۀ اجتماعی و عمومی کار، قدرت مولّدۀ سرمايه است. اما اين قدرت مولّده تنها به پروسه کار مربوط ميشود، يا تنها بر ارزش مصرف تأثير ميگذارد. اين قدرت مولّده بيانگر خواصی است که سرمايه بصورت يک شيئ در ذات خود دارد، يعنی بيانگر ارزش مصرف آن است. اين مستقيماً بر ارزش مبادله تأثيری ندارد. اگر صد نفر با هم کار کنند يا هر يک از صد نفر بتنهايی کار کنند، ارزش محصول آنها برابر صد روز کار خواهد بود. اعم از اينکه اين [کار] در مقدار کم يا زيادی از محصول نمودار شود. بعبارت ديگر بارآوری کار بر ارزش تأثير نميگذارد.

تغيير در بارآوری کار تنها به يک طريق بر ارزش مبادله تأثير ميگذارد.

اگر بارآوری کار برای مثال فقط در يک شاخۀ کار افزايش يابد، مثلاً اگر بافندگی با دوکهای ماشينی بجای دوکهای دستی به يک قاعده تبديل شود، و بافتن يک متر پارچه با دوک ماشينی به نصف زمان کار دوک دستی نياز داشته باشد، آنگاه ١٢ ساعت کار بافنده‌ای که با دوک دستی کار ميکند ديگر ارزشی نه معادل ١٢ ساعت، بلکه معادل ٦ ساعت خواهد داشت. زيرا زمانِ کارِ لازم اکنون ديگر ٦ ساعت شده است.

اما اين مسأله اينجا موضوع بحث ما نيست. در مقابل مثال فوق، شاخۀ ديگری از توليد را در نظر بگيريد، برای مثال حروفچينی، که تا امروز هيچگونه ماشينی در آن به کار نميرود. ١٢ ساعت [کار] در اين شاخه درست همانقدر ارزش توليد ميکند که ١٢ ساعت کار در شاخه‌هايی از توليد که در آنها ماشين‌آلات و غيره به بيشترين حد به کار ميرود. از اين رو، کار بمثابه توليد کننده ارزش همواره کار فرد است، [که] اما بصورت کارِ عام نمود يافته است. در نتيجه کار مولّد — يعنی کاری که ارزش توليد ميکند — همواره بصورت کارِ نيروی کار فردی، کارِ کارگر در انزوا، با سرمايه مواجه ميشود، حال ترکيب‌بندی اجتماعی، که اين کارگران در پروسه توليد واردش ميشوند، هر چه ميخواهد باشد. بنابراين در حالی که سرمايه در قبال کارگران قدرت اجتماعی کار را نمايندگی ميکند، کارِ مولّدِ کارگر، در رابطه با سرمايه، همواره فقط نماينده کار کارگر در انزوا است.

ثالثاً: در حالی که بالا کشيدن کارِ اضافه و تصاحب قدرت مولّدۀ اجتماعی کار توسط سرمايه خاصيت طبيعی سرمايه — و لذا خاصيتی ناشی از ارزش مصرف آن — جلوه‌گر ميشود، لذا به نظر ميآيد که اين يک خاصيت طبيعی کار است که قدرت مولّدۀ خود را بصورت قدرت مولّدۀ سرمايه و اضافه {محصول} خود را بصورت ارزش اضافه، بصورت خود-افزايی سرمايه، نشان بدهد.

اکنون بايد اين سه نکته را بررسی، و تمايز کار مولّد و غير مولّد را از آنها استنتاج کنيم.

{درباره (١)} مولّد بودن سرمايه در اين واقعيت نهفته است که سرمايه با کار بصورت کار مزدی رو در رو ميشود، و مولّد بودن کار در اين واقعيت است که وسايل توليد را بصورت سرمايه در مقابل خود مييابد.

قبلاً ديديم که پول به سرمايه تبديل ميشود — يعنی، يک ارزش مبادلۀ معيّن به ارزش مبادلۀ خود-افزا تبديل ميشود، به ارزش بعلاوۀ ارزش اضافه — که يک بخش آن با کالاهايی تعويض ميشود که بصورت وسايل کار (مواد خام، ابزار و بطور خلاصه ملزومات مادی کار) در خدمت کار در ميآيند، و بخش ديگر آن برای خريد نيروی کار صَرف ميشود. اما آنچه پول را به سرمايه تبديل ميکند اين مبادلۀ اوليه ميان پول و نيروی کار، يعنی صرفاً خريد نيروی کار، نيست. با اين خريد، مصرف نيروی کار برای مدت معيّن، جزئی از سرمايه ميشود، يا کميّت معيّنی از کار به يکی از اَشکال موجوديت سرمايه، و به عبارتی، به مايۀ حيات سرمايه بدل ميشود.

در پروسۀ عملی توليد، کار زنده به سرمايه تبديل ميشود، به اين اعتبار که از يک سو [اين کار] مزد — يعنی ارزش سرمايۀ متغير — را باز توليد ميکند و از سوی ديگر ارزش اضافه ايجاد ميکند و از طريق اين پروسۀ تبديل، کل مبلغ پول به سرمايه بدل ميشود، اگر چه تنها آن بخش اين پول مستقيماً تغيير ميکند که صَرف پرداخت دستمزدها شده است. اگر ارزش قبلاً معادل c+v بود اکنون معادل c+(v+x) است، که فرقی با (c+v)+x ندارد[٥]؛ يا به عبارت ديگر: مقدار پول اوليه يا مقدار ارزش اوليه بسط يافته است و نشان داده که ارزشی است که در آنِ واحد هم خود را ابقاء ميکند و هم افزايش مييابد.

<اين بايد تذکر داده شود: اين امر که تنها بخش متغير سرمايه مقدار افزوده شده بر سرمايه را توليد ميکند، به هيچ وجه تغييری در اين واقعيت نميدهد که از طريق اين پروسه کل ارزش اوليه بسط يافته است، و به اندازه ارزش اضافۀ معيّنی بيشتر از قبل شده است و بنابراين کل مبلغ پول اوليه به سرمايه تبديل شده است. چرا که ارزش اوليه معادل c+v بود (سرمايۀ ثابت و متغير) در طول اين پروسه اين مقدار تبديل به c+(v+x) ميشود؛ اين مقدار اخير، بخش بازتوليد شده است که از طريق تبديل کار زنده به کار ماديت يافته بوجود آمده است — تبديلی که مشروط به مبادله v با نيروی کار، يا تبديل v به مزد، است و با اين مبادله به جريان ميافتد. اما c+(v+x) مساوی است با c+v (سرمايه اوليه) + x. علاوه بر اين تبديل v به v+x و نتيجتاً تبديل (c+v) به (c+v)+x تنها ميتواند از طريق تبديل بخشی از پول به c بوقوع پيوندند. يک بخش تنها از اين طريق ميتواند به سرمايۀ متغير تبديل شود که بخش ديگر به سرمايۀ ثابت تبديل گردد.>

در پروسۀ عملی توليد، کار در عالم واقع به سرمايه تبديل ميشود. اما اين تبديل مشروط به همان مبادلۀ اوليه ميان پول و نيروی کار است. از طريق اين تبديل مستقيم کار به کارِ ماديت‌يافته، که نه به کارگر بلکه به سرمايه‌دار تعلق دارد، است که پول بدواً به سرمايه تبديل ميشود — از جمله آن بخشی از آن که شکل وسايل توليد، يا شرايط کار، را به خود گرفته است. تا اين مقطع پول — حال چه به شکل خاص خودش موجوديت داشته باشد و چه به شکل نوعی از کالاها (محصولات) که قادرند در توليد کالاهای جديد بعنوان وسايل توليد بکار بروند — صرفاً جوهراً سرمايه است.

تنها با قرار گرفتن در اين رابطۀ معيّن با کار است که پول يا کالا به سرمايه تبديل ميشود. و آن کاری کار مولّد است که به همين طريق، رابطه‌اش با شرايط — شرايطی که متناسب با خود، نوع عملکرد خاصی را در پروسۀ عملی کار ايجاب ميکند — پول يا کالا را به سرمايه تبديل مينمايد؛ به عبارت ديگر [آن کاری مولّد است] که ارزش کار ماديت يافته و مستقل شده از نيروی کار را حفظ ميکند و افزايش ميدهد. کار مولّد تنها بيان موجزی برای کل رابطه و شکل و نحوه‌ای است که بر طبق آن نيروی کار در پروسه توليد سرمايه‌داری ابراز وجود ميکند. اين تمايز با ساير انواع کار با اين حال از بيشترين اهميت برخوردار است، چرا که اين تمايز دقيقاً آن شکل ويژۀ کار را بيان ميکند که کل شيوۀ توليد سرمايه‌داری و خود سرمايه، بر آن مبتنی است.

کار مولّد بنابراين — در سيستم توليد سرمايه‌داری — کاری است که برای کارفرمای خود ارزش اضافه توليد ميکند، يا شرايط عينی کار را به سرمايه و مالک آنها را به سرمايه‌دار تبديل ميکند؛ يعنی کاری که محصول خود را بصورت سرمايه توليد ميکند.

پس وقتی از کار مولّد حرف ميزنيم، از کار اجتماعاً معيّن حرف ميزنيم، کاری که دال بر وجود رابطۀ کاملاً ويژه‌ای ميان فروشنده و خريدار کار است.

حال اگر چه پولی که در دست خريدار نيروی کار است (يا کالاهايی که در تملّک دارد: وسايل توليد و وسايل معاش کارگران) تنها از طريق اين پروسه سرمايه ميشود، يعنی فقط در اين پروسه به سرمايه تبديل ميشود — و لذا اين اشياء قبل از ورود به اين پروسه سرمايه نيستند، بلکه فقط قرار است سرمايه بشوند — اما با اين وجود اينها جوهراً سرمايه اند. اينها در جوهر خويش سرمايه اند به دليل شکل مستقل‌شان در مواجهه با نيروی کار، و مواجهۀ نيروی کار با آنها — رابطه‌ای که مبادله با نيروی کار و به دنبال آن پروسه عملی تبديل کار به سرمايه را موجب ميشود و تضمين ميکند. اينها از ابتدا در رابطه با کارگران از خصلت اجتماعی ويژه‌ای برخوردارند، خصلتی که آنها را سرمايه ميکند و بر کار غلبه ميدهد. اينها، بنابراين، پيش‌شرط‌هايی هستند که بمثابه سرمايه در مقابل کارگر قرار ميگيرند.

کار مولّد، بنابراين، هنگامی ميتوان چنين اطلاق شود که مستقيماً با پول بمثابه سرمايه مبادله شده باشد، يا به بيانی صرفاً موجزتر، مستقيماً با سرمايه مبادله شده باشد، يعنی با پولی که در جوهر خويش سرمايه است، پولی که قرار است بمثابه سرمايه عمل کند، يا بعنوان سرمايه در برابر نيروی کار قرار گرفته باشد. عبارت “کاری که مستقيماً با سرمايه مبادله شده است” گويای اين است که کار با پول بمثابه سرمايه مبادله شده است و عملاً آن را به سرمايه تبديل ميکند. قدری پايين‌تر، اهميت خصلت مستقيم اين مبادله را توضيح خواهيم داد.

کار مولّد بنابراين کاری است که برای کارگر صرفاً ارزشِ از قَبل تعيين شدۀ نيروی کارش را بازتوليد ميکند، اما بعنوان فعاليتی که ارزش ايجاد ميکند، ارزش سرمايه را افزايش ميدهد؛ بعبارت ديگر [کاری است که] ارزشهايی را که توليد کرده است، به شکل سرمايه در مقابل خودِ کارگر قرار ميدهد.

{[پ](C) دو فازِ اساساً متفاوت در مبادله ميان سرمايه و کار}

همانطور که در بررسی پروسۀ توليد[٦] ديديم، در مبادلۀ ميان سرمايه و کار دو فاز اساساً متفاوت، ولو دارای ارتباط متقابل، بايد از هم تميز داده شوند.

اول: نخستين مبادله ميان سرمايه و کار يک پروسۀ فُرمال است که در آن سرمايه بصورت پول عمل ميکند و نيروی کار بصورت کالا. از لحاظ مفهومی يا حقوقی فروش نيروی کار در اين اولين مرحله انجام ميشود، اگرچه بهای کار تنها پس از انجام کار — يعنی آخرِ روز يا هفته و غيره — پرداخت ميشود. اين امر به هيچ وجه تغييری در اين معامله، که طی آن نيروی کار به فروش رسيده است، بوجود نميآورد. آنچه در اين معامله مستقيماً فروخته شده است، کالايی نيست که در آن کار فی‌الحال خودش را متحقق کرده باشد، بلکه کاربرد خودِ نيروی کار، و لذا خودِ کار است، چرا که کاربرد نيروی کار همان فعاليت آن است، يعنی کار. اين [مبادله] بنابراين مبادلۀ کار بواسطۀ مبادلۀ کالاها نيست. وقتی آ به ب کفش ميفروشد، هر دو کار مبادله ميکنند، اولی کاری که در کفش متحقق شده است، دومی کاری که در پول متحقق شده است. اما در اين مبادلۀ اول [مبادلۀ فُرمال کار و سرمايه] در يک سو کارِ ماديت‌يافته در شکل اجتماعیِ عامِ خود، يعنی پول، با کاری که هنوز صرفاً بصورت يک نيرو موجوديت دارد، مبادله ميشود؛ و آنچه خريد و فروش ميشود، کاربرد اين نيرو است، يعنی خودِ کار، گرچه ارزش کالايی که فروخته ميشود ارزشِ کار (که عبارتی بيمعنی است) نيست، بلکه ارزش نيروی کار است. پس آنچه اتفاق ميافتد يک مبادلۀ مستقيم ميان کار ماديت‌يافته و نيروی کار است، که در واقع به کار زنده منجر ميشود؛ يعنی، مبادله‌ای ميان کار ماديت‌يافته با کار زنده. مزد — ارزش نيروی کار —، همانطور که قبلاً توضيح داديم، بصورت قيمت خريد مستقيم، بصورت قيمت کار[٧]، ظاهر ميشود.

در اين فاز اول، رابطۀ ميان کارگر و سرمايه‌دار رابطۀ فروشنده و خريدار يک کالاست. سرمايه‌دار ارزش نيروی کار، يعنی ارزش کالايی را که ميخرد، ميپردازد.

اما در عين حال، نيروی کار تنها به اين خاطر خريداری ميشود که کاری که ميتواند و تعهد ميکند انجام بدهد بيشتر از کاری است که برای بازتوليدِ خودِ اين نيروی کار لازم است؛ بنابراين کاری که توسط آن انجام ميشود مبيّن ارزش بيشتری از ارزش نيروی کار است.

ثانيا: فاز دوم مبادله ميان سرمايه و کار در واقع هيچ ربطی به فاز اول ندارد، و به معنی محدود کلمه، حتی ابداً مبادله هم نيست.

در فاز اول ميان پول و کالا مبادله صورت ميگيرد — مبادلۀ معادل‌ها — و کارگر و سرمايه‌دار صرفاً بعنوان مالکين کالا در مقابل هم قرار ميگيرند. معادلها مبادله ميشوند. (يعنی، به عبارت ديگر، اينکه اين مبادله کی صورت ميگيرد، در اين رابطه علی‌السويّه است. و اينکه آيا قيمت کار بيشتر يا کمتر از ارزش نيروی کار است، يا با آن برابر است، هيچ تغييری در اين داد و ستد نميدهد. بنابراين، اين [مبادله] ميتواند بر طبق قانون عام مبادلۀ کالا انجام شود.

در فاز دوم اصلاً مبادله‌ای در کار نيست. صاحب پول ديگر خريدار کالا نيست و کارگر ديگر فروشندۀ آن نيست. صاحب پول اکنون ديگر بعنوان سرمايه‌دار عمل ميکند. او کالايی را که خريده است مصرف ميکند، و کارگر اين را تأمين ميکند، چرا که مصرف نيروی کار او چيزی جز خودِ کارِ او نيست. در جريان داد و ستد قبلی کار خود به بخشی از ثروت ماديّت يافته تبديل شده بود. کارگر کار را انجام ميدهد، اما کار اينک ديگر به سرمايه تعلق دارد و کارکردی (function) از سرمايه است. از اين رو کار مستقيماً تحت کنترل و هدايت سرمايه انجام ميشود؛ و محصولی که اين کار در آن ماديّت مييابد قالب جديدی است که سرمايه خود را در آن پديدار ميکند. يا بعبارت ديگر قالبی که سرمايه در آن خود را عملاً بعنوان سرمايه تحقق ميبخشد. بنابراين، پس از آنکه در جريان داد و ستد اول، کار بطور فُرمال [صوری] در سرمايه ادغام شد، اينک در اين پروسه [فاز دوم، پروسۀ کار] کار مستقيماً ماديّت مييابد، مستقيماً به سرمايه تبديل ميشود. مسلماً اينجا کاری که به سرمايه تبديل ميشود، بيشتر از سرمايه‌ای است که قبلاً صَرف خريد نيروی کار شده بود. در اين پروسه بخشی از کار بلاعوض تصاحب شده است. و تنها بدين گونه است که پول خود را به سرمايه بدل ميکند.

اما اگرچه در اين فاز هيچ مبادله‌ای عملاً صورت نميگيرد، نتيجۀ امر، اگر از وسائطی که اين نتيجه را به بار آورده‌اند انتزاع کنيم، اين است که در کل اين پروسه — شامل هر دو فاز — کميّت معيّنی از کار ماديّت يافته با کميّت بيشتری از کار زنده مبادله شده است. اين واقعيت به اين صورت در ماحصل اين پروسه متجلّی ميشود که کاری که خود را در محصولِ خود ماديّت بخشيده است، از لحاظ کمّی بيشتر از کاری است که در نيروی کار ماديّت يافته بود، و لذا بيشتر از کار ماديّت يافته‌ای است که به کارگر پرداخت شده است. يا به عبارت ديگر، به اين صورت که عملاً در جريان اين پروسه، سرمايه‌دار نه تنها بخشی از سرمايۀ خود را که بصورت مزد پرداخت کرده بود بازپس ميگيرد، بلکه ارزش اضافه‌ای هم بدست ميآورد که برای او هزينه‌ای در بر نداشته است. مبادلۀ مستقيم کار و سرمايه مبيّن اين نکات است: (١) تبديل مستقيم کار به سرمايه، به يک جزء متشکلۀ مادی سرمايه در پروسه توليد؛ (٢) مبادلۀ کميّت معيّنی از کار ماديّت يافته با همان مقدار کار زنده، بعلاوه مقدار اضافه‌ای از کار زنده که بدون مبادله تصاحب شده است.

اين گفته که کار مولّد کاری است که مستقيماً با سرمايه مبادله شود، تمام اين فازها را در بر ميگيرد و صرفاً يک فرمولبندی اشتقاقی است که اين واقعيت را بيان ميکند که کار مولّد کاری است که پول را به سرمايه مبدل ميکند، کاری که با ملزومات توليد بمثابه سرمايه، مبادله ميشود، و بنابراين در رابطۀ ميان کار و شرايط توليد، اين ملزومات صرفاً بعنوان ملزومات صاف و سادۀ توليد در مقابل کار قرار نميگيرند و کار هم بمثابه کار بطور عام که فاقد هر نوع خصلت ويژۀ اجتماعی است، در برابر ملزومات توليد ظاهر نميشود.

اين گفته در بر گيرندۀ اين نکات است: (١) رابطۀ پول و نيروی کار با يکديگر بمثابه کالا، خريد و فروش بين مالک پول و مالک نيروی کار؛ (٢) تابع شدن مستقيم کار تحت سرمايه؛ (٣) تبديل واقعی کار به سرمايه در پروسۀ توليد، که همان ايجاد ارزش اضافه برای سرمايه است. دو نوع مبادله ميان کار و سرمايه اتفاق ميافتد. اولی صرفاً مبيّن خريد نيروی کار، و نتيجتاً فی‌الواقع خريد کار، و لذا محصول آن است؛ دومی، تبديل مستقيم کار زنده به سرمايه، و به بيان ديگر، ماديّت يافتن کار زنده بمثابه تحقق يافتن سرمايه.

{[ت](D) ارزش مصرفِ ويژۀ کارِ مولّد برای سرمايه}

نتيجۀ پروسۀ توليدِ سرمايه‌داری نه محصول (ارزش مصرف) صِرف است و نه کالا، يعنی ارزش مصرفی که از ارزش مبادلۀ معيّنی برخوردار باشد. ماحصل و محصول پروسۀ توليدِ سرمايه‌داری ايجاد ارزش اضافه برای سرمايه و در نتيجه تبديل عملیِ پول يا کالا به سرمايه است — يعنی به آن چيزی که اينها قبل از پروسۀ توليد صرفاً بصورت بالقوه و در جوهرِ خود بودند، چيزی که قرار بود بشوند. در پروسۀ توليد مقدار کار بيشتری نسبت به آنچه خريده شده است، جذب ميشود. اين عمل جذب، يعنی تصاحب کارِ بلاعوضِ ديگران، که در پروسۀ توليد جامۀ عمل ميپوشد، هدف مستقيم پروسۀ توليدِ سرمايه‌داری است؛ چرا که آنچه سرمايه بمثابه سرمايه (و لذا سرمايه‌دار بمثابه سرمايه‌دار) مايل به توليد آن است نه يک ارزش مصرف بلاواسطه برای مصرف شخصی است و نه کالايی که ابتدا به پول و سپس در مرحله بعد به ارزش مصرف تبديل شود. هدف انباشت ثروت، خود-افزايی ارزش، ازدياد ارزش است. بعبارت ديگر، هدف حفظِ ارزش قبلی و ايجاد ارزش اضافه است. سرمايه از طريق مبادله با کار به اين محصول ويژۀ پروسۀ توليد سرمايه‌داری دست مييابد، و به همين دليل اين کار، کار مولّد ناميده ميشود.

کاری که قرار است کالا توليد کند بايد کارِ مفيد باشد؛ بايد ارزش مصرف توليد کند؛ بايد خود را در ارزش مصرف نمايان سازد. از اين رو تنها آن کاری که خود را در کالا، يعنی در ارزش مصرف، متجلی ميکند کاری است که سرمايه با آن مبادله ميشود. اين امری بديهی است. اما خصلت کنکرت کار، يعنی نفس ارزشِ مصرفِ اين کار، برای مثال اينکه آيا اين کار کارِ خياطی است، کفشدوزی است، ريسندگی و بافندگی است و غيره — اين آن چيزی نيست که ارزش مصرف ويژۀ کار را برای سرمايه تشکيل ميدهد و در سيستم توليدِ سرمايه‌داری بر کار مُهر کار مولّد ميزند. آنچه ارزش مصرف ويژۀ کار را برای سرمايه‌دار تشکيل ميدهد، خصلت فايده‌بخش ويژۀ آن نيست، همانطور که در خواصِ معيّن و مفيدِ محصولاتی هم نيست که اين کار در آنها ماديّت مييابد، بلکه آنچه ارزش مصرف ويژۀ کار را برای سرمايه تشکيل ميدهد، خصلت کار بعنوان عنصری است که ميتواند ارزش مبادله ايجاد کند، يعنی کار مجرّد؛ و در واقع آن هم نه از اين لحاظ که بيانگر کميّت معيّنی از کارِ عام است، بلکه به اين جهت که کميّت بيشتری را، در قياس با آنچه در قيمتِ آن يعنی در ارزش نيروی کار نهفته است، نمايندگی ميکند.

برای سرمايه ارزشِ مصرفِ نيرویِ کار دقيقاً همان افزونیِ مقدار کاری است که انجام ميدهد بر مقدارِ کاری که در خودِ نيرویِ کار ماديّت يافته و لذا برای توليد اين نيروی کار لازم است. طبيعتاً، [نيروی کار] اين مقدار کار را در همان شکل متعيّنی عرضه ميکند که ذاتی آن بمثابه کاری با مورد استفادۀ خاص است، مثلاً کار ريسندگی، کار بافندگی و غيره. اما اين خصلت کنکرت که به آن اجازه ميدهد تا شکل يک کالا را به خود بگيرد، ارزش مصرف ويژه آن را برای سرمايه تشکيل نميدهد، ارزش مصرف ويژۀ آن برای سرمايه در کميّت آن بمثابه کار عام و در اختلاف و مابه‌التفاوت مقدار کاری است که اين [نيروی کاری] انجام ميدهد با مقدار کاری که خرج آن شده است.

مقدار معيّنی پول، مثلا x، از آن رو به سرمايه تبديل ميشود که در محصول بصورت x+h ظاهر ميشود؛ بعبارت ديگر از آن رو که مقدار کاری که در محصول نهفته است از مقدار کاری که در بدو امر در پول موجود بود بيشتر است. و اين ناشی از مبادله ميان پول با کار است؛ بعبارت ديگر، تنها آن کاری مولّد است که هنگامی که با کار ماديّت يافته مبادله ميشود، آن را قادر سازد تا بصورت مقدار بيشتری کار ماديّت يافته در آيد.

پروسۀ توليد سرمايه‌داری، بنابراين، صرفاً توليد کالا نيست. پروسه‌ای است که کارِ بلاعوض جذب ميکند، که مواد خام و وسايل کار — وسايل توليد — را به ابزار جذب کارِ بلاعوض بدل ميسازد.

از آنچه گفته شد نتيجه ميشود که اطلاق کار مولّد به کار، هيچ ربطی به محتوای مشخص و معيّن کار، به کاربرد ويژۀ آن و يا ارزش مصرف خاصی که خود را در آن به ظهور ميرساند ندارد.

کارهای عيناً از نوع هم، ممکن است مولّد باشند، يا غير مولّد. برای مثال، ميلتون که در ازاء پنج پوند بهشت گمشده را نوشت، يک کارگر غير مولّد بود. در مقابل، نويسنده‌ای که به سبک کارخانه برای ناشر خود مطلب بيرون ميدهد، يک کارگر مولّد است. ميلتون بهشت گمشده را به همان دليلی توليد کرد که کرم ابريشم ابريشم توليد ميکند. اين حرکتی از طبيعت خود او بود. بعداً آن را به پنج پوند فروخت. اما پرولترِ ادبیِ لايپزيک که تحت فرمان ناشر خود کتاب ميسازد و بيرون ميدهد (مثلاً جمعبندی‌های اقتصادی)، يک کارگر مولّد است. زيرا محصول او از همان بَدو امر تحت شمول سرمايه است و فقط بمنظور افزودن به آن سرمايه بوجود ميآيد. آوازه‌خوانی که ترانۀ خود را برای جيب خودش بخواند يک کارگر غير مولّد است، اما اگر همان آوازه‌خوان در استخدام صاحبکاری باشد و برای پول درآوردن او بخواند، کارگر مولّد خواهد بود، زيرا او اينجا سرمايه توليد ميکند.

{[ث](E) کارِ غير مولّد بعنوان کاری که خدمات انجام ميدهد. خريد خدمات در شرايط سرمايه‌داری. درک عاميانه از رابطه ميان سرمايه و کار بعنوان مبادلۀ خدمات}

اينجا چند مسألۀ مختلف را بايد از هم تميز داد.

اينکه من برای مثال يک شلوار بخرم يا آنکه پارچه بگيرم و يک خياط به خانه بياورم و بابت اين خدمت (يعنی بابت کار خياطی او) به او پولی بپردازم تا پارچه را به شلوار تبديل کند، برای من، اگر صرفاً قصدم تهيه شلوار باشد، کاملاً علی‌السويّه است. شلوار را از لباس‌فروشی ميخرم چون راه ديگر گرانتر تمام ميشود، و شلواری که دوزندۀ سرمايه‌دار توليد ميکند کاری کمتر ميبَرد و لذا ارزانتر از شلواری است که خياط سفارشی‌دوز برايم بدوزد. اما در هر دو حالت پولی که صَرف خريد شلوار شده است نه به سرمايه، بلکه به شلوار تبديل شده است؛ و در هر دو حالت متضمّن اين است که من از پول بعنوان ابزار گردش استفاده کنم، يعنی آن را به ارزش مصرف معيّنی تبديل نمايم. بنابراين اينجا پول بعنوان سرمايه عمل نميکند، اگرچه در حالت اول با يک کالا تعويض شده است و در حال دوم خودِ کار را بعنوان يک کالا خريده است. پول اينجا صرفاً بعنوان پول عمل ميکند، يا دقيقتر بگوييم، بعنوان ابزار گردش.

از سوی ديگر خياط سفارشی‌دوز (که در خانه‌ام برای من کار ميکند) يک کارگر مولّد نيست، اگر چه محصول کار او، يعنی شلوار، نصيب من ميشود و قيمت کار، يعنی پول به او ميرسد. ممکن است که مقدار کاری که توسط خياط سفارشی‌دوز انجام شده است بيش از کاری باشد که در قيمتی که او از من ميگيرد نهفته است. و اين حتی بعيد هم نيست. زيرا قيمتِ کارِ او بر حسب قيمتی تعيين ميشود که خياط مولّد ميگيرد. اما به هر حال، تا آنجا که به من [خريدار] مربوط ميشود اين تفاوتی نميکند. هنگامی که قيمت تعيين شد، اين ديگر کاملاً برای من علی‌السويّه است که او هشت ساعت کار کند يا ده ساعت. آنچه من در آن ذيعلاقه‌ام تنها ارزش مصرف، يعنی شلوار، است. و طبيعتاً خريدار به هر نحو که بخواهد شلوار بخرد، مايل است که هر چه کمتر بابت آن بپردازد. به عبارت ديگر، من ميخواهم تنها قيمت متعارفِ آن را بپردازم. اين يک قلم خرج برای مصرف من است؛ نه يک افزايش، بلکه يک کاهش در پول من است. اين به هيچ وجه راهی برای ثروتمند شدن آدم نيست، همانطور که خرج کردن پول برای هر مصرف شخصیِ ديگر هم راهی برای ثروتمند شدن نيست.

ممکن است کسی از ميان علامّه‌های Paul de Kock به من بگويد که اگر شلوار نخريد، درست همانطور که اگر نان نخريد، زنده نميمانيد و به طريقِ اولی صحبتی از ثروتمندتر شدن هم نميتواند در ميان باشد، خريد شلوار به اين ترتيب يک وسيلۀ غير مستقيم، يا حداقل يک شرط، برای ثروتمندتر شدن شخص است — درست همانطور که گردش خون و پروسۀ تنفس شروط ثروتمندتر شدن شخص هستند. اما نه گردش خون شخص و نه تنفس او بخودیِ خود او را ثروتمندتر نميکند. برعکس، هر دو منوط به عمل پُرخرج تغذيه هستند؛ اگر اين لازم نبود، ديگر هيچ فقير بخت‌برگشته‌ای هم پيدا نميشد. به همين ترتيب صِرف مبادلۀ مستقيم پول با کار، پول را به سرمايه و يا کار را به کار مولّد تبديل نميکند.

پس خصلت ويژۀ اين مبادله چيست؟ و از چه لحاظ با مبادلۀ پول با کارِ مولّد تفاوت ميکند؟‌ [تفاوت] از يک سو در اين است که پول خرج شده است بمثابه پول، بمثابه شکل مستقلِ ارزشِ مبادله که قرار است به ارزش مصرف، به وسايل معاش، به چيزی برای مصرف شخصی، تبديل شود. بنابراين اين پول به سرمايه تبديل نميشود. بلکه برعکس، موجوديت خود را به عنوان ارزشِ مبادله از دست ميدهد تا بعنوان ارزش مصرف خرج شود و مصرف گردد. از سوی ديگر [تفاوت] در اينجاست که در اين حالت کار تنها بعنوان يک ارزشِ مصرف، بعنوان خدمتی [سرويسی] که پارچه را به شلوار تبديل ميکند مورد توجه مشتری است، يعنی بعنوان خدمتی که خصلتِ فايده‌بخشِ خاص اين کار در اختيار فرد ميگذارد.

در تمايز با اين، خدمتی که همان خياط هنگامی که در استخدام يک خياطخانۀ تجارتی است به کارفرمای سرمايه‌دار خود ارائه ميکند ابداً از بابت اين واقعيت نيست که او پارچه را به شلوار تبديل ميکند، بلکه از آن رو است که برای مثال اگر زمانِ کارِ ضروری که در يک شلوار ماديّت يافته است ١٢ ساعت باشد مزدی که دوزندۀ کارگاه ميگيرد برابر ٦ ساعت است. خدمتی که او به سرمايه‌دار ميکند، در واقع چيزی جز اين نيست که ٦ ساعت در ازاء هيچ کار ميکند. اين واقعيت که اين امر به شکل شلواردوزی انجام ميشود صرفاً رابطۀ واقعی را ميپوشاند. صاحب خياطخانه بمجرد اينکه بتواند، خواهد کوشيد تا شلوار را مجدداً به پول برگرداند، يعنی به شکلی برگرداند که در آن خصلت معيّن و مشخصِ کار خياطی کلاً ناپديد شده و لذا خدمت ارائه شده، خود را در اين نشان ميدهد که به جای ٦ ساعت کار که در مبلغ معيّنی پول بيان ميشد، اکنون ١٢ ساعت کار موجود است که در دو برابر آن مبلغ بيان ميشود.

من [بعنوان مشتری] کارِ خياطی را برای خدمتی که بعنوان کارِ خياطی به من ميکند ميخرم، تا احتياج مرا به پوشاک برطرف کند و لذا يکی از نيازهای مرا برآورده سازد. صاحب خياطخانه کار خياطی را بعنوان وسيله‌ای برای پول رویِ پول گذاشتن ميخرد. من آن را برای آن ميخرم که ارزش مصرف خاصی توليد ميکند، خدمات خاصی در اختيار من ميگذارد. او آن را به آن جهت ميخرد که ارزش مبادله بيشتری از آنچه خرج برداشته است توليد ميکند، يعنی صرفاً بعنوان وسيله‌ای برای مبادله کار کمتر با کار بيشتر.

آنجا که مبادلۀ مستقيم پول با کار، بدون آنکه کار باعث ايجاد سرمايه شود، صورت ميگيرد، آنجا که کار بنابراين کار مولّد نيست، کار بعنوان خدمت، که بطور کلی چيزی جز اسم ديگری برای ارزش مصرف خاص کار نيست خريداری شده، مانند هر کالای ديگر؛ معهذا، اين اصطلاح ويژه‌ای برای ارزش مصرف خاص کار است، آنجا که اين کار خدمت خود را نه بصورت يک شيئ، بلکه بصورت يک فعاليت ارائه ميکند. خصوصيتی که به هر حال به هيچ وجه آن را از يک ماشين، مثلاً يک ساعت متمايز نميکند. “ميدهم تا کار کنی، کار ميکنم تا کار کنی، بده تا کار کنم، ميدهم تا بدهی”[٨]، اينها اَشکال مختلفی است که ميتواند به يکسان برای بيان يک رابطۀ واحد به کار رود، در عين اينکه در توليد سرمايه‌داری، “ميدهم تا کار کنی” رابطۀ کاملاً ويژه‌ای را ميان ارزش ماديی که داده ميشود و فعاليت زنده‌ای که تصاحب ميگردد، بيان ميکند. لذا از آنجا که در خريد خدمات هيچ رابطۀ ويژه‌ای ميان کار و سرمايه در کار نيست، يعنی يا اساساً چنين رابطه‌ای غايب است و يا کاملاً محو شده است، اين طبيعتاً آن شکلی است که بسيار مورد علاقه “سه” Say، “باستيا” Bastiat و اعوان و انصار آنها در توصيف رابطۀ ميان سرمايه و کار است.

اين سؤال که ارزش اين خدمات چگونه تنظيم ميشود و چطور خودِ اين ارزش توسط قوانين حاکم بر مزد تعيين ميگردد، هيچ ربطی به تحقيق در خصوص رابطه‌ای که اينجا مورد بررسی ماست ندارد و متعلق به فصل مربوط به مزد است.

چنين نتيجه ميشود که صِرف مبادلۀ پول با کار، کار را کارِ مولّد نميکند، و از سوی ديگر اين که محتوای اين کار هم تغييری در اين قضيه بوجود نميآورد.

خودِ کارگر ميتواند کار بخرد، يعنی کالاهايی بخرد که به شکل خدمات عرضه ميشوند؛ و آنچه از مزد خود بابت اين گونه خدمات ميپردازد خرجی است که به هيچ وجه با هر خرج ديگری که او از محل دستمزد خود بابت هر کالای ديگری ميکند تفاوتی ندارد. خدماتی که ميخرد ممکن است ضروری باشد يا نباشد — مثلاً خدمات يک طبيب، يا يک کشيش، درست همانطور که ممکن است نان بخرد يا شراب. بعنوان خريدار — يعنی نمايندۀ پول در مواجهه با کالا — کارگر مطلقاً از همان مقوله‌ای است که سرمايه‌دار هنگامی که او صرفاً بعنوان خريدار ظاهر ميشود، يعنی هنگامی که معامله چيزی بيشتر از تغيير شکل پول به کالا در بر ندارد. اين که قيمت اين خدمات چگونه تعيين ميشود و چه رابطه‌ای با خودِ مزد دارد، اين که تا چه حد اين قيمت بر طبق قوانين مزد تعيين ميشود يا نميشود، مسائلی است که بايد در مبحث مزد بررسی شود و کاملاً به بررسی فعلی ما نامربوط است.

پس اگر صِرف مبادلۀ پول با کار، کار را به کار مولّد تبديل نميکند، يا بعبارت ديگر، پول را به سرمايه تبديل نميکند، همانطور هم محتوای خصلت کنکرت کار، کاربرد خاص کار، در وهله اول بی تأثير به نظر ميرسد — همانطور که ديديم، همان کار همان کارگر خياط در يک حالت مولّد است و در حالت ديگر غير مولّد.

خدمات يا ارزش مصرفهای معيّنی، که حاصل شکل معيّنی از فعاليت يا کار هستند، در کالا متجسم ميشوند؛ برخی ديگر، برعکس، هيچ اثر قابل لمسی، که جُدا از خود افراد انجام دهندۀ کار موجوديت داشته باشد، از خود به جای نميگذارند؛ به عبارت ديگر حاصل اينها يک کالای قابل فروش نيست. برای مثال، خدمتی که يک خواننده به من عرضه ميکند، نيازهای زيبايی‌شناسانه مرا ارضاء ميکند؛ اما آنچه من از آن لذت ميبرم، فعاليتی است که از خودِ خواننده تفکيک پذير نيست و بمجرد اينکه کار او، يعنی خواندنش، تمام شود، لذت من هم تمام ميشود. من از خودِ فعاليت — طنين آن در گوشم — لذت ميبرم. ممکن است اين خدمات، مانند هر کالای ديگری که ميخرم، ضروری باشد و يا صرفاً ضروری تصور شود — مثلاً خدمات يک سرباز يا يک طبيب يا وکيل دعاوی؛ يا اينکه ممکن است خدماتی باشد که مايه خوشنودی من ميشود. اما به هر حال اين هيچ تغييری در خصلت اقتصادی آن بوجود نميآورد. اگر آدم سالمی باشم و بی نياز از طبيب، يا آنقدر شانس داشته باشم که سر و کارم با هيچ محکمه‌ای نيفتاده باشد، آنگاه همانقدر که از طاعون ميگريزم از پول دادن بابت طبيب و خدمات حقوقی هم اجتناب ميکنم.

خدمات ممکن است تحميلی هم باشد — مثل خدمات مقامات دولتی و غيره.

اگر من خدمات يک معلم را نه برای رشد ذهنيم، بلکه برای کسب مهارتی که بتوانم با آن پولی درآورم، بخرم — يا اگر کس ديگری خدمت اين معلم را برای من بخرد — و اگر من واقعاً چيزی بياموزم (که بخودی خود کاملاً مستقل از آن مبلغی است که بابت اين خدمت پرداخت ميشود)، آنگاه هزينۀ اين تعليم، درست مانند هزينۀ معيشت و بقاء من، جزئی از هزينۀ توليد نيروی کار من محسوب ميشود. اما کاربرد خاص اين خدمات هيچ چيز را در رابطۀ اقتصادی تغيير نميدهد. اين رابطه‌ای نيست که من در آن پول را به سرمايه تبديل کنم، يا عرضه کنندۀ اين خدمات، يعنی معلم، مرا به سرمايه‌دار خود، ارباب خود، بدل سازد. ايضاً، اين که طبيب بتواند مرا درمان کند، معلم موفق شود چيزی به من بياموزد، يا وکيل دعاوی شکايت مرا در محکمه به کرسی بنشاند، هم هيچ تأثيری در خصلت اقتصادی اين رابطه نداد. پولی که پرداخت شده برای انجام نفسِ خدمات بوده است و لذا، بنا بر ماهيّت مسأله، نتيجه نميتواند از جانب کسانی که اين خدمات را ارائه ميکنند تضمين شود. بخش بزرگی از خدمات به قلمرو هزينۀ مصرف کالاها تعلق دارند، مانند خدمات آشپز، خدمتکار و غيره.

درست مثل همۀ کالاهای ديگر که ميخرم تا مصرف کنم، اين خصلتِ همۀ کارهای غير مولّد است که تحت فرمان من هستند — اما فقط به همان ميزان که من در اين موارد، کارگران مولّد را استثمار ميکنم. از ميان تمام افراد، بنابراين، کارگر مولّد کمترين حد فرمان را بر خدمات کارگران غير مولّد دارد. از سوی ديگر، اما، قدرت من در استخدام کارگران مولّد به هيچ وجه به همان نسبتی که من کارگران غير مولّد را به کار ميگيرم افزايش نمييابد، بلکه برعکس به همان نسبت کاهش مييابد، هر چند بيشترش صَرف خدمات اجباری ميشود (دولت، مالياتها).

خودِ کارگران مولّد ممکن است در رابطه با من، کارگر غير مولّد باشند. مثلاً، اگر من خانه‌ام را بدهم تا از نو گچکاری کنند، و کچکارها کارگران مزدبگيری باشند که برای استادکاری که با من قرارداد ميبندد کار ميکنند، آنگاه برای من اين وضع فرقی با حالتی که خانه‌ام را کچکاری شده خريده باشم ندارد، گويی که من پول را خرج کالايی برای مصرف شخصيم کرده‌ام. اما برای استادکار که اين کارگران را به کار ميگمارد، اينها کارگران مولّد هستند، زيرا برای او ارزش اضافه توليد ميکنند.

٭ ٭ ٭

اين که از نقطه نظر توليدِ سرمايه‌داری کارگری که کالای قابل فروش توليد ميکند اما صرفاً به همان اندازه‌ که معادل با نيروی کار خودش است و لذا برای سرمايه‌دار ارزش اضافه توليد نميکند، چه بسيار نامولّد است — در بخشهايی از نوشته‌های ريکاردو مشهود است که ميگويد نفس وجود اين آدمها مايه دردسر است[٩]. اين تئوری و پراتيک سرمايه است.

"هم تئوری مربوط به سرمايه، و هم عمل متوقف کردن کار در آن نقطه‌ای که بتواند علاوه بر معاش کارگر سودی هم برای سرمايه توليد کند، با قوانين طبيعيی که تنظيم کنندۀ توليدند متناقض بنظر ميرسند". (توماس هاجسکين Thomas Hodgskin، اقتصاد سياسی به زبان ساده، لندن، ١٨٢٧، صفحه ٢٣٨)

٭ ٭ ٭

ديديم که: پروسۀ توليد نه تنها پروسۀ توليد کالا، بلکه پروسۀ توليد ارزش اضافه، جذب کار اضافه و لذا پروسه توليد سرمايه است. اولين عملِ فُرمالِ مبادله بين پول و کار يا سرمايه و کار تنها بصورت بالقوه به معنای تصاحب کار زنده يک فردِ ديگر توسط کار ماديّت يافته است. پروسۀ عملی تصاحب، تنها در پروسۀ عملی توليد به وقوع ميپيوندند، که داد و ستد فُرمال اول، مرحلۀ قبلی آن محسوب ميشود — مرحله‌ای که در آن سرمايه‌دار و کارگر صرفاً بمثابه صاحبان کالا، بمثابه خريدار و فروشنده، با هم روبرو ميشوند. به همين دليل اقتصاددانان عامی — نظير باستيا — از اين داد و ستدِ فُرمالِ اوليه فراتر نميروند، تا درست با همين کلَک از پرداختن به اين رابطۀ خاص سرمايه‌دارانه طفره بروند. اين تمايز [بين دو مرحلۀ فوق] بطرز چشمگيری در مبادلۀ پول با کار غير مولّد آشکار ميشود. اينجا پول و کار صرفاً بعنوان کالا با هم مبادله ميشوند. بطوری که اين مبادله بجای اينکه شکل دهندۀ سرمايه باشد، خرج کردن درآمد است.

{[ج](F) کار صنعتگران و دهقانان در جامعۀ سرمايه‌داری}

با اين اوصاف موقعيت صنعتگران مستقل يا دهقانانی که کارگر استخدام نميکنند و بنابراين بمنزله سرمايه‌دار توليد نميکنند از چه قرار است؟ يا مسأله به اين نحو است که همان طور که در مورد دهقانان صادق است <برخلاف مثلاً باغبانی که به خانه من سر ميزند> اينها توليد کننده کالا هستند، و من از آنها کالا ميخرم — که در اين حالت فرقی ندارد که برای مثال صنعتگر مطابق سفارش توليد ميکند حال آنکه دهقان محصول خود را بر حسب امکانات خودش توليد ميکند. در اين ظرفيت، هر دو بعنوان فروشندۀ کالا، و نه فروشندۀ کار، با من مواجه ميشوند، و لذا اين رابطه هيچ ارتباطی با مبادلۀ کار و سرمايه ندارد؛ لذا همچنين اين امر ربطی به تمايز ميان کار مولّد و غير مولّد هم پيدا نميکند، که کاملاً به اين امر بستگی دارد که آيا کار با پول مبادله شده است يا با پولی که سرمايه است به شکل پول. بنابراين آنان نه به جرگۀ کارگران مولّد تعلق دارند و نه به کارگران غير مولّد، هر چند که هر دو توليد کننده کالا هستند. اما توليد آنها در زمره شيوه توليد سرمايه‌داری قرار نميگيرد.

اين امکان وجود دارد که اين توليد کنندگان، که با وسايل توليد متعلق به خودشان کار ميکنند، نه تنها نيروی کار خود را بازتوليد، بلکه ارزش اضافه هم توليد کنند، در حالی که موقعيتشان آنها را قادر ميسازد تمام يا بخشی از کار اضافه خود را تصاحب کنند ([نه الزاماً تماماً] زيرا بخشی از آن بصورت ماليات و غيره از آنها گرفته ميشود). و اينجا ما با ويژگی غير متعارفی روبرو ميشويم که خصلت بارز جامعه‌ای است که در آن يک شيوه معيّن توليد غلبه دارد، حتی اگر تمام روابط توليد تحت تابعيت آن در نيامده باشند. برای مثال در جامعۀ فئودالی (که به بهترين وجه در انگلستان ميتواند مشاهده شود زيرا سيستم فئوداليسم بطور حاضر و آماده از نُرماندی به انگلستان آمد و شکل آن به آنچه که از جهات بسيار يک بنياد اجتماعی متفاوت بود تحميل شد)، روابطی که بسيار با طبيعت فئوداليسم فاصله داشتند از شکل فئودالی برخوردار شدند؛ مثلاً روابط پولی ساده که در آن هيچ نشانی از روابط خدمات شخصی متقابل از نوع رابطه ارباب و رعيت وجود نداشت. اين بعنوان نمونه يک تصور واهی است که دهقان خرده‌پا در ‘مِلک اربابی’ (fief) زمين خودش را داشته باشد.

در شيوۀ توليد سرمايه‌داری هم دقيقاً به همين صورت است. دهقان يا صنعتگرِ مستقل به دو شخصيت جداگانه تجزيه ميشود[١٠]. بعنوان مالک وسايل توليد، او يک سرمايه‌دار است؛ بعنوان کسی که کار ميکند، او کارگر مزدبگير خودش است. بعنوان سرمايه‌دار بنابراين به خودش مزد ميپردازد و سود خودش را به حساب سرمايه‌اش ميگذارد. بعبارت ديگر او خودش را بعنوان کارگر مزدی استثمار ميکند و خراجی را که کارگر به سرمايه بدهکار است، بصورت ارزش اضافه به خودش ميپردازد. شايد او مبلغ ثالثی هم به خودش بعنوان مالک زمين بپردازد (اجاره)، درست به همان صورت که سرمايه‌دار صنعتی، همانطور که پايين‌تر خواهيم ديد، هنگامی که با سرمايۀ خودش کار ميکند به خودش بهره ميپردازد، و اين را چيزی محسوب ميکند که به خودش بدهکار است – به خودش نه بعنوان سرمايه‌دار صنعتی، بلکه صاف و ساده همچون سرمايه‌دار.

خصلت اجتماعی معيّن و مشخص وسايل توليد در توليد سرمايه‌داری — که مبيّن يک رابطه توليدی خاص است — چنان با وجود مادی اين وسايل توليد همچون وسايل توليد در هم آميخته، و در شيوه تفکر جامعۀ بورژوايی چنان اين دو از هم غير قابل تفکيک هستند، که همان معيّن شدگی (معيّن شدگی دربست و بی‌استثناء) حتی آنجا هم که رابطه در تناقض مستقيم با آن است، مفروض گرفته ميشود. ابزار توليد فقط به درجه‌ای به سرمايه بدل ميشود که از کارگر جُدا شده و بمثابه قدرتی مستقل با کارگر مواجه شود. اما در حالت توليد کننده‌ مورد بحث — کارگر — صاحب و مالک وسايل توليد خويش است. بنابراين اين وسايل سرمايه نيستند، همانطور که در رابطه با آنها او کارگر مزدی نيست. معهذا به اين وسايل بعنوان سرمايه مينگرند و خود او هم دو تکه ميشود، بنحوی که او بعنوان سرمايه‌دار، خودش را بعنوان کارگر مزدبگير استخدام ميکند.

در حقيقت اين نحوه نگرش، هر قدر هم که در نگاه اول غير منطقی به نظر برسد، با اين وجود تا اين حد صحيح است که در اين حالت توليد کننده فی‌الواقع ارزش اضافۀ خودش را توليد ميکند <با اين فرض که کالای‌ خود را به ارزشی که دارد بفروشد>، به عبارت ديگر، صرفاً کار خود او در کل محصول ماديت يافته است. اما او اين واقعيت را که خودش قادر است کل محصول کارش را برای خود بردارد، و اين که مازاد ارزش محصولش به نسبت مثلاً قيمت متوسط يک روز کارش توسط يک شخص ثالث، يک ارباب، تصاحب نميشود، را نه مديون کار کردنش — که او را از اين لحاظ از کارگران ديگر متمايز نميکند — بلکه مديون مالکيتش بر وسايل توليد است. بنابراين صرفاً از طريق مالکيتش بر اين وسايل توليد است که او ارزش اضافه خودش را صاحب ميشود، و به اين ترتيب بعنوان کارگر مزدبگير به خودش رابطه سرمايه‌دار خويش بودن را حمل ميکند.

در اين جامعه جدايی رابطۀ نُرمال بنظر ميرسد. بنابراين آنجا که جدايی در واقعيت امر صدق نميکند، از پيش فرض گرفته ميشود، و همانطور که نشان داده شد، بدرستی هم فرض گرفته ميشود؛ چرا که (در تمايز با مثلاً اوضاع رم باستان، يا نروژ يا شمال غربی ايالات متحده) در اين جامعه يگانگی تصادفی بنظر ميرسد و جدايی نُرمال؛ و نتيجتاً حتی آنجا که کسی کارکردهای جداگانه را يکی ميکند، باز هم جدايی آن رابطه‌ای است که بر دوام ميماند. اينجا اين واقعيت بطرز چشمگيری آشکار ميشود که سرمايه‌دار همچون سرمايه‌دار صرفاً کارکردی [فونکسيونی] از سرمايه و کارگر کارکردی از نيروی کار است. زيرا اين هم يک قانون است که توسعۀ اقتصادی فونکسيون‌ها را بين افراد مختلف توزيع ميکند؛ و صنعتگر يا دهقانی که با وسايل توليد خودش کار ميکند بتدريج يا به سرمايه‌دار کوچکی تبديل ميشود که کار ديگران را استثمار ميکند و يا خود وسايل توليدش را از دست ميدهد و به کارگر مزدبگير تبديل ميشود. <حالت دوم ممکن است در وهلۀ اول بنحوی اتفاق بيفتد که شخص مالک اسمی وسايل توليد خود باقی بماند، مانند مواردی که دارايی به گرو گذاشته شده است، رهن>. اين گرايش موجود در آن نوع جامعه‌ای است که شيوۀ توليد سرمايه‌داری غلبه دارد.

{[چ](G) تعريف تکميلی از کار مولّد بعنوان کاری که در ثروت مادی تحقق مييابد}

بنابراين، در بررسی روابط اساسی توليد سرمايه‌داری ميتوان چنين فرض کرد که کل دنيای کالاها، تمام عرصه‌های توليد مادی — توليد ثروت مادی — (بطور فُرمال و يا واقعی) تحت تابعيت شيوۀ توليد سرمايه‌داری درآمده است <زيرا اين آن چيزی است که کمابيش کاملاً دارد اتفاق ميافتد؛ که هدف اصلی است و تنها در صورت تحقق آن قدرت مولّد کار به بيشترين درجه انکشاف خواهد يافت>. بر اين مبنا — که حد نهايی {اين پروسه} را بيان ميکند و لذا مداوماً به تبيين هر چه دقيقتری از واقعيت نزديک ميشود — تمام کارگرانی که به توليد کالا مشغولند کارگر مزدبگير هستند، و وسايل توليد در تمام اين عرصه‌ها بمنزله سرمايه در مقابل آنها قرار ميگيرد. پس ميتوان گفت که اين يک خصلت مشخصۀ کارگران مولّد يعنی کارگرانی که سرمايه توليد ميکنند است که کار آنها خود را در کالا متجسم ميکند، در ثروت مادی. و لذا کار مولّد، همراه با خصلت تعيين کننده‌اش — که ابداً محتوای کار را به حساب نميآورد و کاملاً از اين محتوا مستقل است — از يک تعريف ثانونی، متفاوت و فرعی برخوردار ميشود.

{[ح](H) بروزات سرمايه‌داری در عرصه توليد غير مادی}

توليد غير مادی، حتی هنگامی که صرفاً برای مبادله انجام ميشود، يعنی هنگامی که کالا توليد ميکند، ميتواند بر دو نوع باشد.

١) از آن کالا يا ارزش مصرفى حاصل ميشود، که شکلی متفاوت و مستقل از توليد کننده و مصرف کننده به خود ميگيرد؛ اين کالاها بنابراين ميتوانند در فاصله بين توليد و مصرف موجوديت داشته باشند و دراين فاصله بعنوان کالاهای قابل فروش به گردش بيفتند، نظير کتاب، تابلوهای نقاشی و در يک کلام تمام محصولات کار هنری که از اجرای هنری خود هنرمند متمايزند. اينجا توليد سرمايه‌داری تنها در حد محدودی ميتواند عمل کند: برای نمونه مانند هنگامی که مؤلف يک اثر مشترک — مثلاً يک دائرة‌المعارف — عده‌ای ديگر را بعنوان قلمزن استثمار ميکند. در اين عرصه عمدتاً يک شکل انتقالی به توليد سرمايه‌داری به وجود خود ادامه ميدهد، که در آن انواع توليد کنندگان علمی يا هنری، صنعتگران يا متخصصين برای سرمايه تجاری مشترک در بخش نشر کتاب کار ميکنند — رابطه‌ای که هيچ ربطی به شيوه توليد سرمايه‌داری به معنی اخص کلمه ندارد و حتی از لحاظ صوری هنوز تحت سيطره آن در نيامده است. اين واقعيت هم که دقيقاً در همين اَشکال سنتی است که استثمار کار در بالاترين حد خود قرار دارد، به هيچ وجه تغييری در اين قضيه نميدهد.

٢) آنچه توليد ميشود نميتواند از عمل توليد کردن تفکيک شود، مثل موارد نظير تمام بازيگران، نقال‌ها، هنرپيشه‌ها، معلمين، پزشکان، کشيشان و غيره. اينجا هم شيوۀ توليد سرمايه‌داری صرفاً در قلمرو کوچکی مشاهده ميشود، و بخاطر ماهيت اين موارد، فقط در عرصه‌های معدودی ميتواند به کار برود. مثلاً معلمين، در مؤسسات آموزشی ممکن است صرفاً کارگرانی مزدبگير در خدمت صاحب امتياز مؤسسه باشند؛ از اين نوع کارخانه‌های تعليم و تربيت در انگلستان فراوان است. اگر چه در رابطه با شاگردان، معلمان کارگران مولّد نيستند، در رابطه با کارفرمای خود کارگران مولّد اند. صاحبکار سرمايه‌اش را با نيروی کار آنان مبادله ميکند و خود از طريق اين پروسه ثروت مياندوزد. در مورد بنگاههايی نظير تئاترها و نمايش‌خانه‌ها و غيره هم وضع به همين صورت است. در چنين مواردی رابطه هنرپيشه با تماشاگران رابطۀ يک هنرمند است، اما در قبال کارفرمای خود او يک کارگر مولّد است. [به هر حال] تمام اين جلوه‌های توليد سرمايه‌داری در اين عرصه، در قياس با کليّت توليد چنان ناچيزند که ميتوان کلاً از همه‌شان صرفنظر کرد.

{[خ](I) مسأله کار مولّد از نقطه نظر کل پروسه توليد مادی}

با توسعۀ شيوه توليد مشخصاً سرمايه‌داری، که در آن کارگران متعدد با همديگر در توليد کالای واحدی کار ميکنند، رابطۀ مستقيمی که کار آنها با شيئ توليد شده پيدا ميکند، طبعاً بسيار متنوع است. برای مثال کارگران غير ماهر در کارخانه‌ای که قبلاً به آن اشاره کرديم مستقيماً هيچ نقشی در کار بر روی مواد خام ندارند. آن کارگرانی هم که وظيفه نظارت را بر کسانی دارند که مستقيماً روی مواد خام کار ميکنند، خود يک پله از اين [پروسه] دورترند؛ مهندس قسمت هم به سهم خود رابطه ديگری دارد و عمدتاً کار فکری ميکند، و قس‌عليهذا. اما کليت اين کارگران که صاحب نيروی کار با ارزشهای متفاوت هستند (هر چند همه کارکنان از سطحی کمابيش يکسان برخوردارند) محصول را توليد ميکنند، محصولی که صاف و ساده بعنوان نتيجۀ پروسه کار در يک کالا يا محصول مادی متجلی ميشود؛ و همه با هم، بعنوان يک کارگاه، ماشينِ زندۀ توليد اين محصولات اند — درست همانطور که، اگر پروسه توليد را در کليّت آن در نظر بگيريم، آنها کار خود را با سرمايه مبادله و پول سرمايه‌دار را بصورت سرمايه باز توليد ميکنند، بعبارت ديگر، همچون ارزشی که ارزش اضافه توليد ميکند، بصورت ارزشِ خود-افزا.

اين براستی يک خصلت مشخصۀ شيوۀ توليد سرمايه‌داری است که انواع مختلف کار را، و لذا همچنين کار فکری و يدی — يا انواعی از کار را که در آن يکی از اين دو جنبه ثقل بيشتری دارد — از همديگر تفکيک و در ميان آدمهای مختلف تقسيم ميکند. اما اين مانع از آن نيست که محصول مادی کماکان محصول مشترک اين اشخاص باشد، يا محصول مشترک آنها که در ثروت مادی تجسم يافته است؛ درست همانطور که از جانب ديگر مانع يا تغييری در رابطه تک تک اين افراد با سرمايه ايجاد نميکند، که در آن اين اشخاص کارگران مزدبگير و به معنای بارز کلمه کارگران مولّد هستند. کليۀ اين اشخاص، نه تنها مستقيماً در توليد ثروت مادی دخيل هستند، بلکه کار خود را مستقيماً با پول بمثابه سرمايه مبادله ميکنند، و نتيجتاً بطور مستقيم، علاوه بر مزدشان ارزش اضافه‌ای برای سرمايه‌دار توليد ميکنند. کار آنها شامل کار پرداخت شده بعلاوه کار اضافۀ پرداخت نشده [کار بلاعوض] است.

{[د](J) صنعت حمل و نقل بعنوان يک شاخه توليد مادی. کار مولّد در صنعت حمل و نقل}

علاوه بر صنايع استخراجی، کشاورزی و مانوفاکتور، عرصه چهارمی هم از توليد مادی وجود دارد که آن هم مراحل مختلف صنعت دستی، مانوفاکتور و صنعت ماشينی را طی ميکند. اين صنعت، صنعت حمل و نقل است، که مردم يا کالاها را جابجا ميکند. رابطه کار مولّد کارگر مزدی با سرمايه در اينجا هم درست مانند عرصه‌های ديگر توليد مادی است. بعلاوه، اينجا يک تغيير مادی در موضوع کار رخ ميدهد — يک تغيير مکانی، يک تغيير جا. در مورد حمل و نقلِ مردم، اين امر صرفاً صورت خدماتی را به خود ميگيرد که توسط کسی که کار را عهده‌دار شده در اختيار آنها قرار داده شده است. اما رابطۀ ميان خريدار و فروشندۀ اين خدمات هيچ ربطی به رابطه کار مولّد با سرمايه ندارد، همانطور که رابطه ميان خريدار و فروشندۀ نخ.

اما از سوی ديگر اگر اين پروسه را در رابطه با کالاها در نظر بگيريم، در اين حالت يقيناً در پروسه کار تغييری در موضوع کار، يعنی کالا، رخ ميدهد. وجود مکانی آن تغيير داده ميشود و همراه آن تغييری در ارزش مصرف آن صورت ميگيرد، چرا که اين ارزش مصرف تغيير جا داده است. به همان نسبتی که اين تغيير در ارزش مصرف متضمن انجام کار است، ارزش مبادله آن هم افزايش مييابد — کاری که مقدار آن بعضاً توسط استهلاک سرمايۀ ثابت، يعنی کل کار ماديّت يافته‌ای که در توليد کالا صَرف شده است، و بعضاً توسط کميّت کار زنده، تعيين ميشود، درست مانند پروسۀ افزايش ارزش همه کالای ديگر.

وقتی کالا به مقصد رسيده باشد، تغييری که در ارزش مصرف آن رخ داده بود ناپديد شده است و حالا ديگر تنها در ارزش مبادلۀ بالاتر آن، در قيمت بيشتر آن، نمودار ميشود. و اگر چه در اين حالت کاری که واقعاً انجام شده هيچ نشانی از خود در ارزش مصرف به جا نگذاشته، اما با اين وجود در ارزش مبادله اين محصول مادی متحقق شده است؛ و لذا در اين شاخۀ صنعت هم، مانند همۀ عرصه‌های ديگر توليد مادی، اين حکم صادق است که کار خود را در کالا متجسم و ادغام ميکند، حتی اگر هيچ ردّ مشهودی از خود در ارزش مصرف آن کالا بر جای نگذاشته باشد.

٭ ٭ ٭

اينجا تنها به سرمايۀ مولّد، يعنی سرمايه‌ای که در پروسۀ مستقيم توليد به کار گرفته ميشود، پرداخته‌ايم، بعداً به سرمايه در پروسۀ گردش ميرسيم. و تنها پس از آن، با در نظر داشتن شکل خاصی که سرمايه بصورت سرمايه تجاری به خود ميگيرد، ميتوان به اين سؤال پاسخ داد که تا چه حد کارگرانی که توسط اين نوع سرمايه به کار گرفته ميشوند مولّد يا غير مولّدند.[١١]


زيرنويسها و توضيحات

[٭] در ترجمه بسوی سوسياليسم به جای اين جمله آمده است: “جنايتکار جنايت توليد ميکند”؛ بجای criminal جنايتکار و بجای crime جنايت گذاشته شده است. اين صحيح نيست و بخصوص آن گستردگيی که در مثالهای مارکس مورد نظر است را هم نميرساند. crime يعنی جُرم، هر عمل خلاف قانونی که در قانون جزا برای آن کيفر تعيين شده باشد. فروختن سيگار قاچاق، حسابسازی و در رفتن از زير ماليات و جيب‌بُری هم جُرم (crime) است ولی در هيچ جا کسانی که به اين کارها اشتغال دارند “جنايتکار” خوانده نميشوند. مطابق تعاريف حقوقی سابق ايران، که از حقوق فرانسه اقتباس شده بود، جُرم به سه دسته اصلی تقسيم ميشد و رسيدگی به آنها هم به دادگاههای خاص خودشان اختصاص داشت: جنايت، جُنحه و خلاف. کارهای خلاف قانونی که قانون برای آنها مجازاتی در نظر نگرفته است “مُنهيات” نام داشتند.

در مثالهای مارکس که در ادامه همين بخش ميآيد ملاحظه ميکنيد که منظور او همه نوع جُرم است — از کلاهبرداری و جعل گرفته تا تجاوز و آدمکشی. criminal هم مجُرمی نيست که ناخواسته يا يک بار مرتکب جرمی بشود، بلکه کسی است که عمداً و مستمراً به جنايتکاری، بزهکاری و يا خلافکاری مشغول است، در اين متن به جای آن “تبهکار” به کار برده‌ايم که همه اين نکات را در بر ميگيرد.— توضیح آرشیو عمومی

[**] متن حاضر از روى متن انگليسى “تئورى‌هاى ارزش اضافه” انتشارات پروگرس، جلد اول، صفحات ٤١٣-٣٨٦ ترجمه شده است. در اين ترجمه سعى کرده‌ايم تا حد امکان به متن اصلى وفادار بمانيم. با اين وجود با توجه به اينکه خود مارکس متن حاضر را براى چاپ پرداخت نکرده است، براى بيان روشن مطلب در موارد متعددى عبارات و کلماتى را از خود اضافه کرده‌ايم. اين موارد با علامت کروشه‌ [ ] مشخص ميشود. پرانتزها ( ) از خود مارکس است و آکولادها { } از ويراستاران روسى کتاب. در متن انگليسى شماره صفحات دستنوشته مارکس نيز آمده است که ما آن را حذف کرده‌ايم.— توضیح مترجم فارسی

[١] منظور مارکس اينجا بخش “قرار گرفتن صوری و واقعی کار تحت حيطۀ شمول سرمايه. شکلهای انتقالی” است. (“Formal and Real Subsumption of Labour under Capital. Transitional Forms” دستنوشته‌ها، دفتر ٢١ صفحات ١٦-١٣٠٦) که بلافاصله قبل از بخش “بارآوری سرمايه، کار مولّد و غير مولّد” قرار دارد. در خصوص واقع شدن صوری و واقعی کار تحت شمول سرمايه رجوع کنيد به سرمايه، جلد اول صفحات ١٠-٥٠٩ و ٣٧-٧٣٦.—ب.س.

[٢] در “سهمی در نقد اقتصاد سياسی” (١٨٥٩)، مارکس نشان داده بود که در جامعۀ بورژوايی رمزآميز شدن روابط اجتماعی بطرز برجسته‌ای خود را در مورد پول به نمايش ميگذارد. تبلور ثروت بصورت فتيش (شيئی با خواص فوقِ طبيعی) در فلزات گرانبها يک خصلت شاخص توليد بورژوايی است. مارکس پروسۀ فتيشيزه شدن روابط اجتماعی بورژوايی را در دفتر ١٥، صفحات ٩٩-٨٩١ و ١٩-٩١٠ دستنويس تحليل ميکند.—ب.س.

[٣] مارکس در جلد اول سرمايه مينويسد: “علم به بيان کلی هيچ خرجی برای سرمايه ندارد، اما او به هر حال از آن بهره‌برداری ميکند. علم ديگران، درست مانند کار ديگران، ضميمۀ سرمايه ميشود. تصاحب سرمايه‌دارانه علم يا ثروت مادی با تصاحب شخصی آن بسيار متفاوت است. دکتر “يور” خود از جهل عظيم کارخانه‌داران عزيزش که ماشين‌آلات را به کار ميبرند بی آنکه چيزی راجع به علم مکانيک بدانند ابزار انزجار ميکند”. (مارکس، سرمايه، جلد اول، چاپ لندن، صفحه ٨٧-٣٨٦، پاورقی ٢)

[٤] مارکس از حرف يونانی Δ (دلتا) که در رياضيات علامت “مقدار تغيير يا افزايش” است به عنوان نشانه‌ای برای ارزش اضافه استفاده ميکند. پايين‌تر در همين متن او حرف h را به همين معنی به کار ميبرد.—زيرنويس پروگرس.

حرف يونانی اِتا (Η η) هم از قديم علامت اِلاستيسيته (مقدار کش آمدن) بوده است و اِتای کوچک η در خط لاتين مدرن جايش را به h داده است. در اقتصاد جديد هم اِتا علامت الاستيسيته است.—توضيح آرشيو عمومی.

[٥] اينجا و نيز قدری پايين‌تر مارکس حرف x را برای نشان دادن مقدار ارزش اضافه به کار ميبرد.

[٦] منظور مارکس بخش “مبادله با کار، پروسۀ کار، توليد ارزش اضافه” است. (دفتر ١، صفحات ٥٣-١٥ دستنوشته) که در آن زير بخشی تحت عنوان “وحدت پروسۀ کار و پروسۀ توليد ارزش اضافه (پروسه توليد سرمايه‌داری)” وجود دارد.

[٧] مارکس اينجا به زيربخشهای “ارزش نيروی کار، حداقل دستمزدها يا متوسط دستمزدها” (دفتر ١، صفحات ٢٥-٢١) و “مبادلۀ بين پول و نيروی کار” (همانجا صفحات ٣٤-٢٥) اشاره ميکند. مارکس در دفتر ٢١ صفحات ١٤-١٣١٢ دستنوشته‌ها به مسأله “قيمت کار” ميپردازد.

[٨] اين چهار فرمول قرارداد و معامله در قانون رم است: Do ut facias, facio ut facias, facio ut des, do ut des
به انگليسی: I give, that you may do; I do, that you may do; I do, that you may give; I give, that you may give

[٩] منظور مارکس فصل ٢٦ (“درباره درآمد خالص و ناخالص”) در کتاب اصول اقتصاد سياسی ريکاردو است.

[١٠] “در بنگاههای کوچک … صاحب‌کار غالباً کارگر خودش است. ” (استورش Heinrich Storch، درس اقتصاد سياسی، چاپ پترزبورگ، ص ٢٤٢)

[١١] نگاه کنيد به “سرمايه” جلد دوم، فصل ششم، و جلد سوم فصل ١٧.

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.