نویسنده : زلمی جمال ثاقب
نگاهی به مفهوم چپ در فرهنگ سیاسی افغانستا ن
طور مقدمه بایدگفت واژهها،اصطلاحات، جملات، کلمات و مقولات فلسفی همه قراردادهای اجتماعی میباشند که مفاهیم خاص را در قید زمان و مکان افاده میکنند و در اثر کثرت استعمال عام و فراگیر میگردند. این واژها، اصطلاحات و مقولات نسبی بوده هر زمان تحول پذیر و قابل بازنگری و تغییر هستند. همچنان مفاهیم و برداشت از این قراردادهای اجتماعی بر مبنا قوانین تضاد مطلق بوده نمیتوانند
.
. چپ و راست La gauche
برای ریشه یابی واژگان چپ و راست ناچار باید در گذر زمان سیر نموده و به اروپای عصر لویی شانزه هم برگشت که موافقین هر طرح در مجمع ملی در کرسیهای سمت راست و مخالفین آن طرح در کرسی های سمت چپ می نشستند، آن هم در فرکسیون داخل یک نظام سیاسی- طبقاتی.
در آنزمان اصطلاح نمادین چپ و راست معنا و مفهوم خاص، روشن و دقیق داشت و از هم دیگر تفکیک پذیر بودند
لویی اگست ( لویی شانزده هم ) آخرین پادشاه فرانسه از خانواده بوربون ها بود در۲۳ ماه اگوست سال ۱۷۵۴ میلادی در شهر ورسای متولد گردید. وی پسر سوم لویی دوفن پادشاه فرانسه بود. لویی اگوست درسال ۱۷۷۴ میلادی بیست سال داشت که پادشاه ( ایوار )فرانسه گردید. وی نسبت به بالا نبردن مالیات ها و همچنان دادن وام های بین المللی و تامین مالی در انقلاب و جنگ امریکا اقتصاد فرانسه را به ورشکستگی کشید. ور شکستگی اقتصادی و بدهی های مالی فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی لویی شانز ده هم را مجبور به اصلاحات کرد . که در ماه می سال ۱۷۸۹ میلادی مجلسی را برای برون رفت از ورشکستگی اقتصادی و افزایش بدهی مالی فرانسه تشکیل داد که در آن از طبقات مختلف اجتماعی از ایالات مختلف فرانسه اشتراک ورزیده بودند. تا درباره رفع بحران مالی چاره ای بیند یشند. بورژوازی فرانسه تغیر قانون اساسی فرانسه را خواهان بود که لولی اگوست مقاومت و مخا لفت کرد. و حتا از ارتش کمک گرفت . گاردملی درمخالفت با لویی اگوست درماه ژو ییه سال ۱۷۸۹ میلادی شکل کرفت . لویی شانزدهم مجبور گردید مجلس ملی را به رسمیت بشناسد اما در برابر خواسته های مجلس ملی مقاومت کرد. بتاریخ ۶ ماه اکتبر سال۱۷۸۹ میلادی لویی اگست به اجبار همرا با خانواده سلطنتی از ورسا به پاریس نقل مکان داده شد. انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی به سلطنت لویی شانزدهم نقطه پایان گزاشت لویی شانزده هم به تاریخ ۱۴ ژوهیه ۱۷۸۹ میلادی درحین فرار همرای خانم خود دستگیر گردید.
در سال ۱۷۹۲ میلادی جنگ با اتریش راه افتاد که نتوانست عتبار از دست رفته فرانسه را بر گرداند.درهمان سال ۱۷۹۲ میلادی مجلس مقننه اولین جمهوری فرانسه را علام کرد. لویی شانزده هم در سال۱۷۹۳ میلادی درمیدان انقلاب فرانسه به جرم خیانت ملی توسط گیو تین گردن زده شد.
در واقعیت واژه چپ و راست شرایط توفانی قبل انقلاب و جمهوری فرانسه بود . که پیش از فرو پاشی نظام سلطنتی در مجلس ملی نمایندگانی طرفدار ن حفظ نظام سلطنتی که خواهان حق وتوی پادشاه بودند در کرسی های سمت راست و مخالفان نظام پادشاهی که جمهوری خوا هان بودند در سندلی های سمت چپ مجلس می نشستند. چنین بود که واژه چپ و راست وارد عرصه سیاسی گردید. در دوره رنسانس هر گونه گرایش به سنت شکنی مفهوم چپ روی به خود گرفت که این برداشت ریشه در لیبرالیزم داشت. چپ بیشتر به آنهایی اطلاق میگردید که از تاخت و تازهای انقلاب فرانسه علیه نهاد های پادشاهی دفاع میکردند.
پیشینه چپ در واکنش به سلطه سیاسی کلیسا و تصمیم گیریهای آن در اواخر قرون وسطی در اروپا به وجود آمده و علیه دخالت مذهب در امور سیاسی بود و از سوی دیگر در مخالفت با قوانین جزایی غیر انسانی کلیسا مانند زنده سوزاندن انسان، اعدام، دست و پا بریدن، کور کردن چشم، زنده به گورکرد و… که با شرایط و روش جامعه مدنی بورژوازی سازگاری نداشتتند، فعالیت میکرد.
در قرن نزدهم چپ روی مساوی شد با پذیرش قدرت دولتی و میهن پرستی و دفاع از مالکیت خصوصی . در قرن بیست پس از جنگ جهانی نخست ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ میلادی اصطلاح راست هم به راست تندرو و راست محافظه کار منشعب گردید، همچنان اصطلاح چپ دچار تغییر گردید. بورژوا ٬ ناسیونالیزم، بورژوا فاشیزم موسیلینی در ایتالیا، نازیسم (فاشیزم) هیتلر در آلمان که خود را چپ مینامیدند.
انقلاب اکتوبر ۱۹۱۷ میلادی توسط بلشویکها به رهبری لنین این معیارها و مفاهیم گذشته را به طور کامل تغییر داده و معیارها و مفاهیم جدید جاگزین آن گردید.
در دوره استالی ۱۹۲۴ تا ۱۹۵۳ میلادی واژگان چپ و راست چنان از مفهوم اصلی خود عدول کردند که تفاوت میان تندروی و محافظه کاری، موافق و مخالف و انقلابی و ارتجاعی به طور کامل از میان رفت و مرز روشن میان آنها ناپدید گشت، حتا کار به جایی رسید که جهت برچسب زدن، به انزوا قرار دادن، سرکوب، تبعید و هرگونه مخالفتهای شخصی و سیاسی مورد استعمال قرار میگرفت. بلشویکهای زیادی زیر نام راست تبعید گردیدند و دیگر چیزی جز یک مفهوم مبهم و گنگ از اصطلاحات چپ و راست باقی نماند.
رژیم های توتالیترِ بسیاری در جهان استند که باوجود استفاده از اصطلاح چپ از نظر عملکرد با کشور های توتالیتر راست هیچ گونه تفاوتی ندارند.
بعد از جنگ دوم جهانی ۱۹۴۰تا ۱۹۴۴ میلادی اصطلاح چپ و راست از اروپا وارد کشورهای آسیایی و افریقایی گردید و کشورهای زیادی به وجود آمدند که عناصر چپ نما در آمیزش با عناصر راست قرار گرفتند.
با تجدید طلبی ریوزیزنزم خروشچف ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴میلادی و تز ارتجاعی راه رشد غیر سرمایداری، گذار مسالمت آمیز و مبارزه پارلمانی که برای کشورهای کمتر رشد یافته پیرامونی سفارش میگردید بار دیگر این اصطلاح تغیر ماهیت یافته و از مفهوم لنینی تهی گردید. این انحراف ریشه در واقعیت مادی جامعه شوروی داشت. هنوز تولید کالایی و خرده مالکی در شوروی به طور کامل از میان نرفته بود. از جهت مادی و ذهنی زمینه برگشت شیوه تولید سرمایداری و تکامل به امپریالیزم فراهم گردید. چون تا زمانی که تولید کالایی و خرده مالکی موجود باشد باز گشت به سرمایه داری حتا بعد از انقلاب سوسیالیستی هم حتمی است، این همان موضوعی است که در جریانات بورژوادموکراتیک نادیده گرفته میشود.
در انقلاب فرهنگی ۱۹۶۶ میلادی چین نیز جناح ماهو تسه دون چپ و جناح لیوشاوچی راست شمرده میشدند. تفاوت نه بر پایه مناسبات اجتماعی، بلکه به طور کامل سلیقه ا ی بود. انقلاب بورژوا دموکراتیک نوین چین ۱۹۴۹ میلادی هدفی را که دنبال میکرد رشد و تکامل بورژوازی خودی، جزیی از کلیت نظام بورژوازی زیر نام بورژوازی ملی و مترقی بود. امر حتمی است که بورژوازی کوچک (ملی و مترقی) در پروسه تکامل و روند تولید کالایی با ربودن ارزش اضافی از کار مادیت یافته طبقه کارگر در پروسه انباشت و تراکم متداوم سرمایه بزرگ و بزرگتر گردیده و به امپریالیزم میانجامد، تاثیر این عنصر مادی یعنی تولید کالایی و مالکیت خصوصی مناسبات طبقاتی را رقم میزند و بر تداوم و بقای شیوه تولید سرمایه داری می افزاید، چنان که این مساله در عمل دیده شد.
جنبش مشروطه
از آنجا که ماهیت و پایه طبقاتی جنبشهای مشروطه بورژوایی می باشد. بر همین مبنا این جنبشها در ردیف جنبشهای بورژوا دموکراتیک به حساب میآیند. خاستگاه جنبش مشروطهخواهی کشور انگلستان بوده و اهداف جنبش مذکور را حفظ نظام سلطنتی تشکیل میداد و اصطلاح چپ در مورد جنبشهای مشروطه استعمال نمیگردد.
مشروطه و مشروطهخواهی در آوان قرن بیست و تقابل کشورهای امپریالیستی بر سر تقسیم جهان به اقمار کشورهای صنعتی در دوره امارت حبیب اله خان ۱۹۰۶ میلادی وارد عرصه سیاسی افغانستان گردید که قربانیان زیادی نیز از منورین جامعه گرفت. مشروطه دوم با وجودی که در تداوم مشروطه اول بود و تعدادی از مشروطه خواهان دوره امیر حبیب اله خان در آن نقش کلیدی داشتند، اما از آنجا که در این دوره استقلال طلبی از تسلط امپراطوری انگلیس نقطه عطف بود مشروطه دوم با این نام شکل گرفت. مشروطه خواهان دوم در دوره سلطنت محمد نادر شاه و صدارت محمد هاشم خان ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ میلادی مورد اتهام قرار گرفتند و شایعات و اتهاماتی مبنی بر چپروی آنها مطرح گردید که در ادامه منجر به سرکوب، زندانی کردن و اعدام برخی از آنها گردید.
تز ارتجاعی کودتا بدیلی برای انقلاب
عدم کارایی تز خروشچف در عمل موجب گردید که با به قدرت رسیدن برژنیف ۱۹۶۶ میلادی تز ارتجاعی دیگری جاگزین آن گردد با این محتوا«اگر گرفتن قدرت سیاسی از طریق مسالمت آمیز امکان پذیر نباشد میتوان دولت را توسط ارتش بر انداخت. این تز ارتجاعی زمینه مداخله آشکار شوروی در افغانستان را مساعد ساخت و کودتای ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ هجری خورشیدی برابر ۱۹۷۳ میلادی با رهبری سردار محمد داودخان و کودتای ۷ثور سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر ۲۷ماه اپریل ۱۹۷۸ میلادی حزب دموکراتیک خلق نیز از همین مبنا شکل گرفته بودند که متاسفانه این کودتاه ای نظامی منجر به تجاوز آشکار و جنایات ضد بشری زیر نام چپ روی و چپ اندیشی در افغانستان گردید.
ذکر این نکته ضروری است که اصطلاح چپ همواره مسیر پر تلاطمی را پیموده و موارد استعمال متفاوت به خود گرفته است. چپ میانه رو، چپ تندرو، چپ لیبرال، چپ مدرن، چپ سنتی، چپ اصولگرا، سکولار
اصطلاح چپ و چپگرایی در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولا به معنای سوسیال دموکراسی، سوسیال ناسیونالیزم و اشکال انارشیزم به کار میرود و در مقابل راست و راستگرایی استفاده میشود. در ادبیات سوسیالیستی مارکس که تضاد بین دو قطب متضاد یک پدیده و یک نظام طبقاتی مدنظر است و در اقتصاد سیاسی که زیر بنای مبارزات سیاسی و تفکرات فلسفی می باشد واژه چپ مورد استعمال قرانگرفته
چپ در افغانستان
اصطلاح چپ در دهه چهل (۱۳۴۳)هجری خورشیدی برابر ۱۹۶۴ میلادی با ایجاد حزب دموکراتیک خلق وارد عرصه سیا سی و اجتماعی افغانستان گردید، پیش از آن جنبش مشروطه بود و مشروطهخوا هی و مفهوم چپ نه بر پایه مادی(اقتصادی) استوار است و نه بر پایه روبنایی اجتمادر باره استعمال این واژه نه تنها درتشکلات سیاسی نه در جامعه هیچ گونه دید روشن و علمی بر پایه واقعیت های عینی اجتماعی ومناسبات طبقاتی وجود نداشته است. این مشکل نه تنها در تشکلات سیاسی بلکه در کل جامعه ایجاد سردرگمی کرده و دید ناروشن را به وجود آورده که موجب عدم تفکیک میان عناصر انقلابی وعناصرار تجاعی گردیده است و تفکیک میان ستمگرو ستمکش ظالم ومظاوم کار و سرمایه از میان رفته اس
بر مبنای آموزههای کارل مارکس این واژه را که بر سر ایستاده، باید بر پا ایستاد کرد و به آن پایه مادی، علمی وطبقاتی باید داد و تشکلات سیاسی و جامعه را از این عدم تفکیک و سردرگمی رهانید. « جامه نوین بورژوازی که از درون جامعه زوال یافته فیودال برون آمده تظاد طبقاتی را ا ز میا نبرده است بلکه تنها طبقات نوین و شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه کهنه بو د ساخته
است » ۱ بر اساس تحلیل مارکس در جامعه سرمایهداری پای تضاد منافع مادی دو طبقه اجتماعی در میان است که در تقابل هم قرار دارند: طبقه کارگر و سرمایهدار، پس آنچه را باید در نظر داشت تامین منافع دو طبقه موجود اجتماعی متخاضم در نظام اقتصادی کنونی میباشد که چپ و راست را بر این پایه باید از همدیگر تفکیک کرد. روی این اصل هر کی به هر شیوه و هر ترفند منافع استثماری غارتگراته سرمایه را تامین میکند راست و هر کی در راستای تامین منافع طبقه کارگر حرکت کند چپ محسوب میگردد.
مفهوم سوسیالیزم علمی و کمونیزم
سوسیالیزم علمی و کمونیزم در آخرین تحلیل چیز دیگری نیست جز حل یک تضاد(تضاد بین کار اجتماعی و مالکیت خصوصی)حل این تضاد بدون سلب مالکیت از سلب کننده میسر نیست. بنابراین قاعده تشکلات سیاسی که درصدر برنامه شان سلب مالکیت از سلب کننده وجود نداشته باشد به هیچ روی سوسیالیستی و چپ حساب نمیگردند
اصطلا حات چپ و راست را نزد روشنفکرانی چون روسو گه زمینه تفکر انقلاب فرانسه را فراهم آورد نمیتوان یافت همچنان نزد دانشمندان قرن نوزدهم مانند بلانکی٬ باکونین و کارل مارکس و غیره . سخن از چپ و چپ گرایی را نمیتوان یافت. بلکه از اصطلاحاتی چون سوسیالیزم ٬ کمونیزم٬ انار شیزم ……..سخن رفته است
در پایان قرن نوزده هم و آغاز قرن بیستم احزاب و تشکلاتی ایجاد گردید که خود را سوسیالیسم٬ کمو نیسم و چپ نامیدند.
همانطور که روشنفکران با ایده های راست به لبرالیزم٬ پوپولیزم٬ مذهب گرایی٬ شوینیزم و فاشیزم گرایده اند. روشنفکر کنونی چپ هم راست گردیده به مذهب زدگی٬ انارشیزم٬ پو پولیسم٬ ناسیونالیزم٬ اوانتاریم گرایده اند. چنانکه نمیتوان تفاوت میان چپ و راست را در یافت. سوسیالیزم مشارکت در جنبش های اجتماعی جهت تغیر بنیادی و دگر گونی وضعیت موجوداست. آغاز کار سوسیالیزم با سلب مالکیت تدریجی و پایان کارش باسلب مالکیت کامل همرا است . آنگاه جامعه وارد فاز دوم و یا کمونیزم میگردد.
آن طور که تذکر رفت اینجا پای منافع دو طبقه متضاد در میان است که در جدال همیشگی باهم قرار دارند. طبقه کارگر با رهایی خود از یوغ ستم و استثمار سرمایه و با زدودن نظام بردگی و مزدوری و برچیدن جامعه طبقاتی نه تنها خود؛ بلکه کل جامعه بشری را از ستم و استثمار نجات میدهد. اقشار دیگر جامعه نه بر اساس ستمکشی و فقر بلکه نسبت تامین منافع مادی هریک از دوطبقه موجود اجتماعی(طبقه کارگر و سرمایهدار) جزیی از همان طبقه به حساب میآیند که سوسیالیزم و بورژا را باید بر این مبنا تفکیک کرد. روی این اصل هر کی به هر عنوان و هر شیوه با استفاده از واژهها و اصطلاحات فوق طبقاتی چون دموکراتیک، خلق، توده، مردم و ملت منافع استثماری سرمایه را تامین میکند، به سوسیالیزم علمی و کمونیزم مرتبط نیست و آن را باید جزیی از کلیت نظام سرمایداری شمرد.
جنبشهای بورژوادموکراتیک که ماهیت و پایه طبقاتی آنها بورژوایی میباشد بر مبنای قانون تضاد فلسفه ماتریالیزم دیالیکتیک و سوسیالیزم علمی در ردیف جنبشهای سوسیالیستی شناخته نمیشوند. چه گونه میتوان جنبش های برژوا دموکراتیک را که ماهیت و پایه طبقاتی بورژوایی دارند را سوسیالیستی پنداشت. گویا این جا قانون تضاد جهت عوض کرده است! تصور این که جنبش بورژوادموکراتیک با ماهیت و پایه طبقاتی بورژوایی بتواند در خدمت منافع قطب متضاد خویش قرار گیرد، اتوپی بیش نیست.
بنا بر قانون تضاد در جوامع طبقاتی و اصول عام سوسیالیزم علمی تشکلات سیاسی و جنبش های اجتماعی بورژوا دموکراتیک با هر پسوند و پیشوند که باشند ماهیت و پایه طبقاتی آنها بورژوایی و تامین کننده منافع طبقه مربوط به خویش هستند و از این رو در ردیف جنبش های سوسیالیستی به حساب نمیآیند.
لنین نقل قوای از انگلس در اثر دولت و انقلاب دارد.
«دولت آزاد خلقی (عموم خلقی) به دولت آزاد تبدیل میشود » حزب دموکراتیک خلق و پرچم با و جود که ماهت طبقاتیشان ژوایی بود اما نسبت بر خورد های فاشیسنی و جنایات صد بشری در ردیف حزاب فا شیستی و نسبت انحرافات تیوریک در ردیف احزاب ریدزینستی به حساب میایند. با وجود که در پسوند حزب اصطلاح دموکراتیک را بکار کرفته اند. اما بهیچ وجه بورژوا دموکرات محسوب نمیگردند. ری این اصل به جنبس های کارگری ٬ سوسیالیستی و چپ تعلق ندارند بلکه متعلق به رویزنیسم بودند. ریوزینیزم یک سیستم تجدید نظر طلبی ارتجاعی در اندیشه کارل مارکس به بهانه توسعه٬ تکامل٬ نوسازی٬ و بهسازی آن که هدف اصلی رویزینیزم حذف مبانی و اصول اساسی ماتر یالیزم دیالیکتیک زدودن و تغیر ماهیت ویژگیهای انقلابی تهوری مارکس که بر تحولات بنیادی تاکید دارد.
رویزنیزم یک ایدو لوژی است که هدفش نابودی روح انقلاب و ابتکار عمل طبقه کارگر میباشد.
۱ –مارکس مانیفیست