بن بست

بن بست

فاروق فارانی

شهریست، شهر مرده، با کوچه های بن بست

فریاد های خاموش، با های های بن بست

سیمرغ سر نهاده، بر قاف سرنگونی

نای نفس گرفته در این هوای بن بست

شهریست سر شکسته، با جاده های دل تنگ

گلدسته‌ها سرایند، هر سو ندای بن بست

پیکار مانده گمراه، لشکر به باد رفته

آفاق خفته در خون، پیچد صلای بن بست

در کوچه های نفرت، سنگفرش ها بخون اند

بشکسته استخوان ها، در زیر پای بن بست

کف بسته بر دهان ها، بیرون زده زبان ها

با عربده به رقص است، این جا خدای بن بست

وقتی ندا چنان است، وقتی خدا چنین است

برخیز ناخدا شو، ای ره گشای بن بست

۲۱.۰۸.۲۰۰۲
Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.