نگاه تلخ

نگاه تلخ

 

از زنده ياد حيدر لهيب

چوگلسنگى كه درباغى كبود ابرهاى تيره ى خاموش

از ياد زمان رفته

ونجواى صميمى لبان موج ،

در دهليز گوشش پيچك سبز ترنم را

تند آرام

و جنبش هاى شاد سنگ در گهواره ى دريا

برايش از شكوه صامت فريادخود افسانه مى گويد،

مرا يك شب نگاه تو

زغرقاب فراموشى

به باغ آوردو باباغ آشنايم كردو

از گلها سخن ها گفت

ودست ذهن من را گرم

با سر پينجه نور صميميت

-كه دركلكش نگين روشن لبخند

صداقت را گواهى بود

نوارش كرد

ورنگ نور هارا يك به يك بشمرد

واز صبح وصميميت حريرداستان ها بافت

*********

و اما من

چنان معتاد گرديدم به رنگ چشم هاى تو

كه گويى تو

نصف ديگرم بودى

ودر اعماق حجم روشن خوابم

فروغ سبز آن سان ته نشين گرديد

كه گويى چشم هاى من

بغيراز امتدادروشن نجواى دست باغ

راهى را نپيموده

وزان پس انزواى سرد احمسام

زنقش پاى مهر باغ

چو دشت خشك از باران روشن

بارور مى گشت

وآن سان در زلال لحظه هايم گرمى خورشيد مى رقصيد

كه معناى نجيب آيه هاى عطر شب بورا

پر ستو ها

مى توانستندازمن وام برگيرند و

باران ها

سخاوت را

*********

ويك شب شاخه هاديدم به سان سنگ

زير چتر زرد باغ

به موج خزه گون تار هاى خواب پيچيده

و خواب شاخه ها را من

بلوغ بر غناى بارور گشتن

ودرد رويش جوانه ها تعبير مى كردم

ورنگ چهره دررنگين كمان لاجوردين آسمان خاطرم اين بود :

كه تاانگه كه خواب مخملين سبزه هادر جوى هستى درشنا باشد

وتا انگه كه قنديل شفق پر

زخون روز ها باشد

باغ هاى آبى روياى من شاداب خواهد ماند

و گلها خون نور صبح خواهد داشت

ويا تلخ اندوه وفراموشى

واستفراغ زرد باغ رااز آتش سرما

تصور هم نمى كردم

**********

ويك شب، آه !

شگوفه هاى باغ چشم توازباد ريزان شد

و ان شب باد

ازنفرت خبر آورد دو چشم درد را بگشود

وبا داس نگاه درد

طنين سبز شبدر هاى وحشى راز رشد ساقه ها بشكست،

وديدم من كه شبح گنگ خاموشى

به نخل قهوه ى تلخ نگاهت،

ساقه پيچيده،

و دشتستان خواب چشم هاى تو

ز روياى فراموشى ست اگنده

و اكنون چون به چشم تو

نگاه خويش مى دوزم ،

به ياد برف مى افتم ويخبندان

واز سرما به سان باد مى لرزم .

Bookmark the permalink.

© 2021 ، روشنگران همه حقوق محفوظ است.